پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تومرد دل کندناز چشم هایم نیستی!این رااز نگاه هر شبتبه عکسم می فهمم!یواشکی هایتهمیشه دلم را می لرزانند!...
یواشکی میخواستَمش،آنقدر چَشمم ترسیده بود از "نه" شنیدن،که جرات گفتن و خواستن نداشتم،میخواستمش هر لحظه و حرفم را میخوردم،کنارِ شمعِ هر سال آرزو میکردمش اما چیزی نمیگفتم،میدیدمش،میگفتیم و میخندیدیم و میگشتیم،بار ها و بار ها میدیدمش،آنقدر که از بَر شده بودمراه رفتنش را،خندیدنش را،لحن شیرین ِ حرف زدنش را هم حتی به خاطرم میسپردم؛میگذشت و فکرش جولان میداد توی تقویمَم!دوست داشتن بود،خواستن بود،همه چیز بود و "...
نسبت نفس های تو با بهار چیست که وقتی یواشکیلبهای مرا بوسه میزنی شکوفا میشود گلهای عشق در دشت خزان زده قلبم......
من هنوز گاهی ...یواشکی خواب تو را میبینمیواشکی نگاهت میکنمصدایت میکنمبین خودمان باشداما من هنوز ...تو را یواشکی دوست دارم !️️️...
مَن خیلی یواشَکی از دور حواسَم بهت هَست!...
اینایی که وقتی حالت خوب نیست،یواشکی میان باهات چندتاجملهحرف میزنن ، بعد حس میکنیانرژی گرفتی و حالت خوب شده ...این آدمها و باید همیشه نگهداشت....
من هنوز گاهییواشکی خوابِ تو را می بینمیواشکی نگاهت می کنمصدایت می کنمبینِ خودمان باشداما من هنوز تو رایواشکی دوست دارم......