یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
بلاهتداسی هولناک وُ گُنگکابوسی شد که، به کمین گل رفت ...و سَر زد در صبحی تازه دمیدهغنچه ای نو شکفته را!!! آه...به کدامین گناه؟!مگر عاشقی در اندرونی ی سیاهت جُرم بود؟!در تاریکخانه ی ذهنی پلید--کارتُنک بسته از جهل! گلبوته ای معصوموجودش را، به شقاوت داس سپرد...داسی کهقرار بودگندم های مزرعه را بچیند! آه...اعجازِ باغی سر سبزدر زمهریرِ زمستان چال شد...
- خوبم، تو چطور؟!خوبم؛شبیه فانوس کنج انباری،که دل پری از لامپ ها داردخوبم، شبیه گلدان کنار پنجرهکه با حسرتگل های آفتابگردان مزرعه را نگاه می کندخوبم؛ شبیه قایقی پیردر خشکی که می داند دیگر به آب نمی اُفتد خوبم؛شبیه کاسِتیکه سال هاست آواز عشق اش،،،در پس خاطره ها جا مانده خوبم اما؛--حال تو چطور است؟! (زانا کوردستانی)...