پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گم شدنِ آدمها امری طبیعی است اما اینکه خود را گم کنند، تنها نتیجه ی جهل و حماقت است....
اشکمان از سر شوقخنده از شدت غماحترام از سر ترسعشق از روی نیازادب از روی طمعزنده در حسرت مرگجهل این است رفیقبابک حادثه...
جهل نرمترین بالشی ست که بشر میتواند سر خود را بگذارد و آرام بخوابد!...
امشب در شهر یک مرد جان داده استغرور و قدرتش را از دست داده است خسوف بود ؟ نه ماه دلگرفته امشبو پیام تسلیتش را به آسمان داده استکاش دلم برای خودم می سوخت وقتیپوچی دنیا خودش را نشان داده استزمان همیشه مرا زیرخویش له کرده همیشه فرصت من را به دیگران داده استپسر گرفت سر تیغ را ، رگش را زدپدر به کودک قصه نان را داده استناگهان زلزله شد چشم را که وا کردممیان خواب و جهل هی مرا تکان داده است !...
مولای سبز پوش!سوداگر سرزمینِ روح سرگردان من!شاهد باش که ملامت و طعنه تلخ دشمنانت. مرا به ستوه آورده؛.و دشنه ی نامردی شان قلبم دریده استمرا ببین و مسلخم را که چگونه جلاد زمان به بند کشیدهمرا و سکوتم را در ابدیتی به نام جهلمرا و زمین زمینیان را نظاره کن و چاره ای بیندیش...
- آلزایمر ۱:آلزایمرم که بیدار می شودنمی دانم امروز، دیروز است!یا که دیروز، فردا!!!به گمانم قرن هاست که ماه های سال را --خورشید می دانم!قرص هایم، لب طاقچه ست؛می خورم وُ --شاید می خورانندم!تا به خودم بیایم، اما!!!من کی ام؟!چه توفیر دارد!؟کولبری باشم در کوردستان،یا زباله گردی --آویزان سطل های خیابان،امنیه ای در مرز، یا رفتگری در شهر......
بلاهتداسی هولناک وُ گُنگکابوسی شد که، به کمین گل رفت ...و سَر زد در صبحی تازه دمیدهغنچه ای نو شکفته را!!! آه...به کدامین گناه؟!مگر عاشقی در اندرونی ی سیاهت جُرم بود؟!در تاریکخانه ی ذهنی پلید--کارتُنک بسته از جهل! گلبوته ای معصوموجودش را، به شقاوت داس سپرد...داسی کهقرار بودگندم های مزرعه را بچیند! آه...اعجازِ باغی سر سبزدر زمهریرِ زمستان چال شد...
بزرگترین دشمن دانش جهل نیست، بلکه توهم دانش است....
بزرگ ترین دشمن آگاهیجهل نیست،توهم به دانستن است...