متن حسرت
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسرت
باید دچار آینه شوم
که اضلاع، این پنجره
چروکهای پیشانی ام را
به حاشیه نکشاند
باید دچار ت شوم
وبه کبوترانه هایم که از
سکسکه ی باد می ترسند
نهیب بزنم
باید دچار ت شوم
مثل بوی خوش شاخه ی نارنج
یا عطر زنی در پاییز
که حواس
دیوار را...
عشق یعنی که دلت تنگ یکی باشد او.
بی خبر از حال این دلتنگیِ پنهان تو.
پروانه ای پشت پنجره اطاقم بال بال میزد
یک آن بی اختیار راهش دادم
روی گلهای اطاقم نشست
خواستم بپرسم چرا آمدی ؟برای چه آمدی؟
مات ومبهوت خود نمیدانست !!!
در هیاهوی ترسها؛تعصبات وباورها..... پر کشید ورفت
دلم هوایش راکرده
حصار در حصار در حصار تنم
سیمهای خار دار به قلبم رسیده اند
و مجالی برای عریان شدنم نگذاشته اند
زشت است ؛عیب دارد ؛ ودندان قروچه
ومن هنوز بامید تمامیت بلوریم زنده ام
چقدر سخت است تماشاچی بودن
وقتی در گذشته ای دور دلیل بخش عظیمی از واکنش ها و ذوق هایت به او منتهی می شدند.
هرگز فکرش را هم نمی کردم نظاره گر بودن آنچه می خواهی و متعلق به تو نیست تا این حد عذاب آور باشد
کاش اینگونه نبود...
هروقت میخواهی برو دیگر دچارت نیستم
رنجیده ازعشقم ولی من بی قرارت نیستم.
از درد میپیچم بخود چون پیله ی ابریشمی
پروانه ای در پیله ام بال فرارت نیستم.
. دربازی شطرنج دل مات نگاه تو شدم..
من باختم در زندگی مرد قمارت نیستم...
باغ دلم آتش گرفت از حسرت...
کاش میشد تکتک ثانیههای بدون تو بودن را
به پای چوبهدار کشاند
و بر دار حسرت، یکییکیشان را
به تماشای مرگ نشاند
چه کنم دل من از تو رهِ پرواز ندارد
نه نسیمی ز تو آمد،نه پیامی ،نه نگاهی
قلب من به همخوانی سمفونی پاهای تو
به رقص ریتم گرفت
به تق تق پاشنه های بلندت
که والس میرقصی و زیبای
تانگو میرقصی و هنرمفتخر میکنی
باله میرقصی بی بال های فرشته گونت
و پرواز را خاطره میکنی
در عصر بی منحنی بال ها
سر میخوری روی جاذبه بیمقدار...
این شعر فقط نگاهتو کم داره
لای نفسش غصه و ماتم داره
از بس که تو رو توو واژه ها گُم کرده
تا خِرخِره ماجرای مبهم داره
بـבهـڪارم بـہ آغوشܩ.
یـہ בونـہ جــان مثــل تـــو...
بگو
کجا بیابمت؟
به کُنجِ دَخمه ی خیال
کِناروعده یِ محال
کرانه های آرزو
کجا بیابمت؟ بگو
بگو
کجا بخوانمت؟
به واژه های بی کلام
میانِ شعرِ ناتمام
به بغضِ مانده درگلو
کجا بخوانمت؟ بگو
بگو
کجا ببینمت؟
کنارِ بُهتِ پنجرِه
به زیرِچَترِ خاطره
به مّکثِ بینِ گفتگو
کجا ببینمت؟...
سرو از حسرت عشق سنجاب درونش خشک شد
تیر های نامردان در درون قلب سنجاب پودر شد
از صدای نغمه آن بلبل شیرین بیان روی درخت
یا صدای پای آن طوطی فرز و زرنگ و بی درنگ
شهدگل از حسرت مرگ زنبور پژمرده شد
آری این خواب صدای قلبی بود...
בر جهان בل من،
جاے یکے مثل تو خالیست،کجایی...؟
در غیاب تارهای بی کوک و کمان ،
غصه می سوزد مرا
کوچه میخواند تو را
باغبان از کوچه باغات رفته ست!
آسمان بی حوصله ،
حجم هوا ابری شده
ناودان دلتنگ شرشر ست!
دل هوای یار دیرین کرده و
چتر هوای خیس شدن!
بیا و باران را گو
که...
چراغی دست دل دارم چراغی دربر فکرم
ولی هربار از بختم شکایت بیشمار آرَم
مگرفرق است فراق دل چه باشد نام ننگینش
صلاح ازمن چه میجویی که فاجرتر نمیگردم
عمریست کـہ בلتنگ توام،
جاے تو خالیست کجایی؟
یاבت چـہ زیبا کرבہ ویرانـہ בل ما را.
בر בل این شهر شلوغ،
جاے تو خالیست فـقط.
بایـב فــــراموشت کنم،
کـہ جز این چاره בگر نیست مرا.
بـــے تــو...
سهم من از این شهر شلوغ، فقط تنهایست.