جمعه , ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
غریوِ شادمانی؟نه، کابوس بودتعبیرِ وارونه ی رویا،آن همه همهمهریزشِ بهمن بود بر سر رؤیای ما....
...ما ساکنان دنیا ... ؛ همسایگان رنجیم... !!!ما جمع بی پناهیم ... ؛ مجذور چارو پنجیم!!!شاید طلسم آهیم ... ؛بازیچه های افسوس!!! روی سیاه ماهیم ... ؛دود چراغ فانوس... !!!شاید که مرده باشیم ؛ در انتهای کابوس... !!! محشور گشته باشیم ؛با لاله های مایوس... !!!ما مهره های سرباز ... ؛در دست سرنوشتیم!!!در پیله های پرواز ... ؛ پروانه های زشتیم...!بازنده ایم از آغاز ... ؛ بیهوده در نبردم... !!!عمری بدون اغماض ... ؛ محکو...
هر شب کابوس نداشتنتبه استقبال من می آیدای کاش با بودنتآرامش را به جان لحظه هایمهدیه می کردیتا میان شعله های احساس آغوشتآرام می گرفتممجید رفیع زاد...
صبح آغاز استاما برای من پایانپایان ِکابوس های شبانه .حجت اله حبیبی...
من به عشق بوسه از لب های تو خوابم گرفتتا سحر کابوس دندانت مرا بیچاره کردارس آرامی...
ای کاش یک شبناگفته هایم رابا سه تار موهایت می نواختمتا بیش از این دست هایمدر حسرت گیسوانتکابوس نمی دیدندمجید رفیع زاد...
سکوتی تلخو افکاری سرشار از کابوسهر شب مرا در آغوش می گیرندچشم هایم با خاطراتت خیس می شوندهر ثانیه نبض احساسم تو را صدا می زندو همواره تنها مرهم منپرواز در رویای شیرین توستمجید رفیع زاد...
خواب هایم پر شد از کابوس تلخ رفتنتاز هراسم شب نمی خوابم،پشیمانم،نرو...
بر مداری جاودانه می چرخدبی قراری شبوقتی تمام لحظه هاکابوس می شودتا تودر تمام حادثه ها تکرار شویمثل همین حالاکه چشم های فسفری اتخاکستر می شودتا شعله درونت را فریاد کنیدر بی قراری شببی قراربر همین مدارمی چرخیمی چرخانیو در زایشی جاودانهفاصله یتوتامن...مثل همه ی شب هاکه یلدا می شودتا کابوسی دوباره سر بر کُندمثل همین حالاکه این شعرزاده می شوددر بی قراری شب...
تو جهانِ منی و آه که دنیای تو کیست! همه کابوس من این است که رؤیای تو کیستهادی نجاری...
کابوس رفتنت زخمی است نشسته بر قلب پاییز افسانه مهربان...
من به عشق بوسه از لب های تو خوابم گرفتتا سحر کابوس دندانت مرا بیچاره کرد!ارس آرامی...
#کابوسدر پس تمام لبخندها، در امتداد تمام راه ها؛با درد، بغضِ همیشگی ام را فرو بردم.نمی دانم به کدامین گناه، از خواب هراس دارم.رویاهایم رنگ و بوی کابوس گرفته اند!گفته بودم پذیرای شکستم تا قوی تر شوم؛اما نشد...شکستی عمیق بود، جانم را هدف گرفته بودند.به هدف شان نرسیدند اما...اما، قلبم را گرفتند. مرا به سادگیِ شکستن تکه چوبی شکستند.رویاهایی که به مرور زمان رنگ و بوی واقعیت می گرفتند را خاکستر کردند.گویا بعد از آنکه مرگ را به...
صدایم کن! صدایم کن دوبارهبگیر از خوابم این کابوس ها رااسیرم در شبی سرشار از مرگبچین روی سرم فانوس ها را شدم تنهایی قاجار انگار ببین در وحشتِ من روس ها را!سکوتم گور تلخ ناامیدی ستکسی می آورد ناقوس ها را لبم را مرگ می بوسد و هرباربه جانم می کشم ویروس ها را چه می خندند این مردم کنارمنمی بینند ما مایوس ها راتبی دارم و می سوزد وجودمبیاور کل اقیانوس ها را ◻ شاعر: سیامک عشقعلی...
کابوس می بینمکابوس نبودن توکابوس از دست دادن خنده های مردانه اتکابوس سرقت ناباورانه دلتسراسیمه و لبریز از ترساز خواب بر می خیزم تا به آغوشت پناه بیاورمآرزو بیرانونداما افسوساز یاد برده ام که از ترس نبودنت به خواب پناه برده بودم....
سرتاسر باغ گیلاس ها در برف ، کابوس زن بیوه...
هرشبوقتی زمین تلخ منبه دور چشم هایت می چرخداز برزخ کابوس هایم می پرمپاهایم را در چمدان می گذارمو با خودم به سر همان هزارتوییکه سالهاست در رفت و آمدش سرگردانم، می برمهربار اماحواس مستم پرتِ ماه می شودو کسی نمی داندسر از کجا درمی آورممن مثل یک کودک سر راهیبه این چند راهی ها خو گرفته امبه من بگو بعد از این همه آشفتگیپایان کدام راه به تو می رسد؟......
و مرا رها نمی کندکابوس دیرین غرق شدن در چشمانتکدام روزماهو یا حتی سال بودنمی دانمتنها چیزی که می دانماین استکه خستگی جولان می دهدو اگر لبخندی نمایان استبه اجبار است....
از تمام شب بیداریهایم ممنونم از بی خوابی ها ،و آشفتگی هایم .آنها راه ورود کابوس های شبانه ام را بسته اند .عادت کرده ام به تصور تو در کنارم با تو نفس می کشم ،راه می روم ،می گریم ،می خندم با تصور تو \زنده ام \ و این تصویرها فقط در بیداری است .خواب که بیاید کابوس شروع می شود، آنجاست که می فهم تو نیستی آنجاست که خواب \رویای بیداری \ را از من ،می دزدد......سولماز رضایی...
آیینه و تصویر او دیگر به میل ام نیستوقتی که دلتنگ ام دگر دنیا به میل ام نیستبا اینکه دریا را همیشه زندگی کردموقتی کنارش می رویم دریا به میل ام نیستازعشق از این کوچه های شهر دلگیرموقتی سفر هم می روم آنجا به میل ام نیستاصلا چه معنی می دهد این زندگی کردن؟وقتی که حتی ذره ای دنیا به میل ام نیستتنها خودم می مانم و شب های پر کابوسدر امتداد زندگی فردا به میل ام نیستباچشم پرنم آرزوی مرگ را دارماز بخت بد این مرگ هم حتی به می...
امشب با خیال خوش خیالی ، خوابیدم تا سراغم را بگیرد لطفی کنی شاید که در خواب ، دستت بیاید نبض داغم را بگیرد: دلم با اینکه آغوشی ست ناچیز، برایت میکنم یک بستر سبزبیا ای نازنین قبل از آن که پائیز ، بیاید جان باغم را بگیرد شب است و با خیابان های خسته، میان برف ها چترم شکسته کمر را باد و برفی سخت بسته ، که تا از من چراغم را بگیرد میان برف در شب سیاهی ، شدم در کوچه های شهر راهی خدا شاید کند لطفی ، نگاهی ، غم و رنجِ فراقم را بگیرد...
با تمام توان فریاد میکشید و میان فریاد هایش اشک میریخت... کسی نبود بگوید آرام باشد! کسی نبود او را با حداقل با حرف آرام کند.. تنها بود.. از اطراف هیچ صدایی ب جز صدای فریادهای سوزناکش شنیده نمیشد... گویی گرد مرگ پاشیده بودند بر اطراف این جوانِ پیر... موهایش ب ناگاه سفید شد... تک تک تارهای موهای کوتاهش ب ناگاه سفید شد... همچو پیری ک سالیان دراز است ک رنگ ب موهایش ندیده... گویی کسی برایش آینه گرفته بود.. ب روبرو ک نگاه می انداخت....
با تک تک تار و پود موهایش آشنا بودمبا تک نوازی های نفس هایش.. همه را حفظ بودمگوش میدادم و حس زندگی را با تمام وجود از صدای نفس هایش میگرفتم... امروز هم با قدم های نوک پایی ب سمت تختش رفتم... ب ساعت نگاه کوتاهی انداختم...6 صبح بود..آرام گوش هایم را نزدیک بردم تا باز هم صدای روح بخش ب زندگی ام را ب جان بسپارم... صدایی نیامد.. گمان کردم گوش هایم مشکل دارد اما ن صدای حرکت دستهایم را میشنیدمبا بهت ب بدنش نگاه کردمبا ترس دست...
پله ها را یکی پس از دیگری گذراندم... وارد هواپیما شدم.. شماره صندلی را چک کردم... نشستم..موبایلم را روی پاهایم گذاشتم گذاشتم.. کمربند را بستم... سرم را ب تکیه گاه صندلی تکیه دادم.. چشمانم را بستم.. هواپیما حرکت کرد.. اوج گرفت.. میان راه ناگهان تکان شدیدی خورد.. صدای جیغ یکی از خانم ها ب گوش رسید.. کنار پنجره بود.. گویی چند پرنده با موتور هواپیما برخورد داشتند و.. موتور از کار افتاد.. ناگهان از موتور دیگر هم صدایی مهی...
رودی که می خشکد دگر دریا نخواهد شدآیینه یی که بشکند زیبا نخواهد شد چشمی که با این قطره های اشک عادت کردحتی برای لحظه یی تنها نخواهد شد با اینکه آرامم ولی درگیر توفانم راه نجاتی بعد از این پیدا نخواهد شدمن زاده ی کابوس های تلخ این شهرمشب های وحشتناک من فردا نخواهد شددنیا نمی خواهد مرا ،من خوب می دانم دنیا به کام تلخ من زیبا نخواهد شد من گور خود را هم نمی یابم، کجا هستم؟من مرده ام، این صحنه ها معنی نخواهد شد!خوش ب...
*بازم مثل همیشه،شبا که خوابم نمیبرد تست هوش میزدم...طبق عادت هر شب صدای نفس نفس زدناشو از تو حال میشنیدم...خواستم به خاطر رفتار دیشبش باهاش حرف نزنماما وقتی کابوس میدید نمیتونستم تنهاش بذارم! گوشیمو گذاشتم رو میز چوبی قهوه ای رنگ توی پذیرایی و رفتم طرف اتاقش... با دلخوری کنارش رو تخت نشستم... بازم حالش بد شده بود،نفس نفس میزد... عرقای روی پیشونیش نشون میدادن چقدر حالش بد شده... آروم صداش زدم و گفتم:«بازم داری کابوس میبینی! نترس ...
تنها؛خیابان های تهران را زیر پا می گذارم.می اندیشم:--دخترکان لبنانی،پای درخت های سیب،یا،،،دوشیزگان فلسطینی،،،--در سایه سار پرتقال هابا کدامین کابوس معاشقه دارند؟! لیلا طیبی(رها)...
کاش میشد چشمامونو باز کنیمو بگیم همش خواب بودتمام لحظات سخت و تلخو همه روز هایی که از سر ناچاری گذراندیمهمه جزئی از یک کابوس طولانی بوداما آدمها وقتی میمیرند بیدار میشوندچه کسی ضمانت میکند دنیای بعد را؟چه کسی از آرامش بعد از طوفان مژده میدهد؟...
برگرد شاید بودنت حال مرابهترکندتاخاطرت آرامشی درقرص خواب آور کندسرگیجه های لعنتی،دلشوره های هرشبمآری مسکن می تواند درد را باور کندازدست خود عاصی شدم،اشکم امانم را بریدیاد نگاه آخرت چشمان من را ترکندسردرد من را میکشد،تا کی نمیبینم تو رامرفین چشمت میتواند درد را کمتر کندداری عذابم میدهی،هرشب به در زل میزنمچشم انتظاری عشق را گاهی عذاب آور کندزیباترین رویای من، در خواب میبینم تو رارویاترین کابوس راباید دلم باور کند...
مثل جوجه ای که،،، سر از تخم در می آورد، آرام آرام؛ از زیر پتو نگاه می کنم... ***آه!کابوسِ نبودنت ،،،شبیه گربه ای هراسناک ست! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
نگاهی سرد بر این ساعت کمی در حال خود ماندنزمان درگیر یک کابوس برایم می رسد \خواندن\و میخوانم که : دریابی چرا نیستی ...حمید پناهی زاده...
چه خوب میشددر اوجِ خستگیِ شبوقتی از دلتنگی بخواب می رفتمپس از کابوسِ تلخِ نداشتنتنیمه یِ شبدر آغوشِ امنِ تواز خواب می پریدم...
خلاف عشق هایی که سری دارند و سامانیدو حاصل داشت عشق ما، پریشانی پریشانیچرا از خواب دنیا سهم ما کابوس بود و بس؟چه شد رویای ما باهم؟ نمی دانم، نمی دانیاگر در چشم هایم آنچه می خواهی نمی بینیچرا از دیدنم در اضطرابی و گریزانی؟!به آتش می کشانم زندگی را پای عشق توولی هرگز نخواهی دید در عشقم پشیمانیخدا صبرت دهد ای دل! که با دیوانگی بایدبه عاقل های شهرت عشق بازی را بفهمانیحبیب حاجی پور...
غرق در خواب طنین ناله های زنانه اش سکوت مرگبار شب را می شکست ، روتختی یاسی رنگ را چنگ می زد و در خود می پیچید !کلمات نامفهومی را زمزمه می کرد کلماتی لبریز از التماس ...عرق های ریز و درشت از پیشانی اش می چکید و هق هقش با تیک تاک ساعت هماهنگ شده بوددر آنی از لحظه بر جای نشست قفسه سینه اش به تندی عقب و جلو می رفت سینه اش خس خس می کرد . کشان کشان خودش و به در کشویی تراس رساند انگشتان باریک و لرزانش در را لمس کرد سرش را پایین انداخت و مدتی بی حر...
در حسرت فردایی بهتر به خواب می روی تا رویا ببینی...اما با کابوس مرگ بر می خیزی...خنده را نقاب می کنی تا پی نبرند به غم اشوب گر درونت ...سکوت را فریاد می کنی ...و درد را دیکته ...در بن بست آینده می دوی و یأس تو را به آغوش می کشد ...بغض می شوی و در پی مدد می سرایی نوای غم انگیز گریه را ...التماس می کنی برای روزنه ای نور در تاریکی روز هایت ...آرام باش ...و گوش بسپار ...به ندای امید درونت ...منجی همین جاست ...♡...
اگر دنیا فقط "رویای" تلخی مشترک باشدکنارت بی گمان شیرین ترین "کابوس" بیداری ست.....
اول سراغِ چشم هایت رفتم،چشم هایِ تو!گفتم مبادا بسوزدوَ ناز خوابِ تو کابوس شودبعد سراغِ موهایت رفتمموهایِ تو ناز بود وُباز بودآن قدر که گفتم،مبادا که سفت بگیرد این دست هایِ چِغِرَمبعد تو دردت بیاید وُخواب ازسرت بپردبعدسراغِ لب هایتلب های تو داغ بودخیلی داغ !آن قدر که نمی شد، نبویید،نبوسیدگفتم مبادا که سردیِ تنملبانِ گرمِ تو را یخ کندمبادا که بوسه املبِ لطیفِ تو را زخم کندمبادا که وقتِ بوسه خیالِ خو...
همین که می روی!همین که دور می شویوشانه های اَمنت را از زیر بارتنهایی ام خالی می کنی ،موتورهای احساسم با انفجارِ قلبم، از کار می افتند!تو می روی تا سرزمین ِدلتنگی های مرا ،وسعت بخشی، جوری که در هیچ نقشه ای جا نشوند!و من می نشینم و بلند بلند دیوانه می شوم !خنده ها و گریه های من ،راه های بی سرانجامی هستند که به آغوش تو ختم میشوند!می خواهم برگردی تا آغوشت جای امنی شود از برای عاشقانه های باشکوهی که قرار است دوباره و چند باره تکرار شون...
دستای تو سرده آغوشتم خالیاما ته قلبت انگار خوشحالیحرفی نزن با من حال تو معلومهپایان فصل ماست این عشق، مختومهچی شد کجا قلبت لرزید دور از منرد می شی و میری مثل یه نور از منرد میشی و میری از مرز رویاهاماز من که دنیامی از کل این دنیامدنیای بعد از تو دنیای کابوسهماه شبم انگار در دست فانوسهدادی پرم مثل یک قاصدک در بادباز اما می گردم در یاد تو آزاداین لحظه دلگیره این لحظه ی رفتنآغوش تو سهم کی میشه بعد از من؟از پ...
🌿یهو از خواب پریدم.دست هام یخ کرده بود و صورتم خیس عرق شده بود.کورکورانه رد نور ماه رو دنبال کردم که از لای پرده میومد تو اتاق. به گمونم شب از نیمه گذشته بود.نمی دونم چی، یهو بیدارم کرد. شاید خواب بد دیدم یا شایدم صدای آهنگ ملایمی که از تو هندزفری میومد، منو هوشیار کرده بود. چراغ گوشیمو روشن کردم تا بیشتر از این چشمام اذیت نشه.یادم افتاد به قبل خواب رفتنم که داشتم آهنگ گوش می دادم. از همون آهنگ های مشترک که یار از دست رفته ات رو صاف م...
کابوس نامِ دیگر دنیاستوقتی توانت کمتر از درد استوقتی شبیهِ حرْکتِ آونگتا اوج میگیری عقب گرد است...
همه چیز داشت خوب پیش میرفتصبح هایمان با همبه خیر میشدشب هایمان به خوشهمه چیز داشت خوب پیش میرفتتا اینکه فهمیدیمبدون همزنده میمانیمو..همین فهمیدن پر حقیقتشدبدترین کابوس عاشقانه هایمان.....
عاشق نشدم که بی تو شاعر بشومدر خوردن بغض، بی تو ماهر بشوملبخند زدی خودت نمیدانستییک روز به عشق، بی تو کافر بشومبعد از تو قرار شد بمیرم اماانگار بناست بی تو ظاهر بشومکابوس ندیده ای که احساس کنیدر مرگ چقدر بی تو قادر بشومتردید نکن خدا خودش میداندعاشق نشدم که بی تو شاعر بشوم...
قبل از اینکه بخوابم ، خواب می بینم...خواب چشمهای تورا....خواب میبینم رفته ای! نه انگار خواب نیسترفته ای...قبل از اینکه بخوابم، بیدار می شوند تمام کابوس های دیشبم...خواب می بینم آمده ای!دستهایم را می فشاریمی گویی آروم باش برمیگردم...لبهایم می شکفد...چشمانم برق میزندقلبم پر تپش تر از همیشه...و خوشحال می گویم می دانم بر میگردی میدانمبدون منبرای تو هم سخت استمی دانم،کی ؟ کی برمیگردی؟؟؟دستهایم را رها می کنی!و می گویی...
من شبا رو بیدارم وصبحارو بی خواب!کابوسی شده ام در خودکه دیگر آن منِ سابق مرده است......
از تو چه پنهانگاهی به او فکر می کنمو مثل کودکی که با سبدی بزرگستاره ها را می چیندغمگین می شومنمی دانم چه کسی به من گفته بودکه ماه درون حوض زندانی نیستیا خورشید کارش این نیستاینهمه از کوه بالا بیاییدکه فقط مرا بیدار کندشاید خودم فهمیده بودمکه سبدم خالیستو ستاره هاهر بار که دستم را بالاتر می برمبیشتر چشمک می زنندراستشاین روزها که به او فکر می کنمبیشتر می ترسمو فهمیده امهر که دست او را بگیرددیگر به زندگی برنمی...
وقتی از کابوس میپری چقدر تشنه ای؟همونقدر دوست دارم...!...
به آفتاب احتیاج داشتم ...احتیاج داشتم به دمیدن صبحتا بیدار شوم از کابوسخوش آمدی!روزگار غمانگیزی داشتم بی توپردهی پنجرهام از ابر بودهر شببا گریه به خواب می رفتمو کشتی هادر بالشِ من غرق میشدند..!...
بلاهتداسی هولناک وُ گُنگکابوسی شد که، به کمین گل رفت ...و سَر زد در صبحی تازه دمیدهغنچه ای نو شکفته را!!! آه...به کدامین گناه؟!مگر عاشقی در اندرونی ی سیاهت جُرم بود؟!در تاریکخانه ی ذهنی پلید--کارتُنک بسته از جهل! گلبوته ای معصوموجودش را، به شقاوت داس سپرد...داسی کهقرار بودگندم های مزرعه را بچیند! آه...اعجازِ باغی سر سبزدر زمهریرِ زمستان چال شد...
تا بحال شده توی بیداری کابوس ببینی؟من دیده ام... وحشتناک ترین کابوس هاتوی بیداری اتفاق میافتدوقتی باید چیزی را از دست بدهیچیزی که هست و دلت عمیقا میخواهدشاما تو مستحقش نیستیوقتی پاسخِ فال هایتهمه برعکس خواسته ات میشوندو تو نمیتوانی بپذیریشب هایی که همه خوابند و توبا چشمهایت میبینی تمامِ خیال هایی که با لذت بافته بودی یک به یک رشته میشوند وکاری جز تماشا با چشمانِ خیس از دستانتبر نمی آیدنمیدانی چقدر تلخ و غم انگیز استوقت...