پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پوست تخمه هاآفتابگردان ها راپای مترسکِ مصلوب کشانده استبینوایان نمی دانندکلاغ کیستآفتاب کجاست«آرمان پرناک»...
من،،،آفتابگردانم!وقتی خورشید من نباشددل به هیچ چراغ هرزه ای نمی بندم! -لیلا طیبی (رها)...
چشمانش می چرخد بهدنبال نور تا فرزندانشرا بزرگ کند آفتابگردان حیاطمان را می گویم...(فروغ گودرزی)...
دیده ات فروزان از کنج غم و اندوه دلم تا چه روی نگاه پشت ره توست از تنم هر آن جا رود خورشید دل آفتابگردان می رود پی اش امان از لجبازی خورشید می کِشد ریشه از وجود زنده اش گاه خیره و مبهوت به دل آفتابگردان گاه آفتابی و گریان از پشت ابرکی بر وجود سبزشهیچ دیده ای نمیکند از سر اخلاق تو قهری چنان که هست میسوزد به پایش و نمیکند هیچ گله ای...
ای بهارموقتی از راه می رسی،درختان سیبشکوفه نثارت می کنند وگل های آفتابگردان از خورشید جمالت می چشندآسمان از شوقت می گرید و زمین با یادت بارور می شودبه راستی چقدر خوش قدمی که تمام خوبی ها را به همراه داری.پس من چگونه عاشقت نباشم که با نرگس آغاز می شوی...حجت اله حبیبی...
تو خورشیدی ومن آفتابگردانتا می خواهی مرا بگردان،اماترکم مکن،که بی تو می شکنم در خویشبی هیچ گل وبرگ و دانه ای.......
دلم گرفته دوباره برای بعضی هانمی رود ز سر من هوای بعضی ها به ماه گفت شبی ، آفتابگردانیبرو که پُر شدنی نیست جای بعضی ها چی ام؟ نوار سیاهی به روی قاب زمانپُر است حافظه ام از صدای بعضی ها غریب چون پسر نوح ، رانده از هر سونبود پشت سر من دعای بعضی ها شکوه مجلس شادی من نشد احدیمنی که کشته شدم در عزای بعضی ها درآغُل منِ چوپان عزا و عید یکی ستبه هر بهانه دلم شد فدای بعضی ها بهای فرش دلم چون فزون شود چه غمی ...
خورشید من پشت ابر نمان بخند دل آفتابگردانها به لبخند تو خوش است...
آن زمان که آفتابگرداناز خورشید متنفر شودمن هم دیگر تو رادوست نخواهم داشت!...
جهان را به شاعران بسپاریدمطمن باشیدکلمات را بیدار می کنندو در کرت هاگل و گندم می کارندجهان را به شاعران بسپاریدبیابان و بارانهر دو خوشحال می شوندو هر دو جوانه می زننداز سر انگشت کودکان دبستانیجهان را به شاعران بسپاریدمطمن باشیدسربازان ترانه می خوانند وعاشق می شوندوتفنگ هاسر بر قبضه می گذارند وبیدار نمی شوندجهان را به شاعران بسپاریددیوارها فرو می ریزند ومرز ها رنگ می بازنددرختان به خیابان می آینددر ص...
گُل آفتابگرداندلبری میکند با خورشیدمثلِ من با تو...
بیچاره آفتابگردانتا غروبهرچه خود نمایی کردعشقش را ندید!......
چشمانت آفتاب سرخ عشق است؛و من هم آفتابگردانی...که میگردم با هر تابشِ رخِ نگاهت......
آفتابگردان شدنچه زیباستآفتابی که تو باشی...
- خوبم، تو چطور؟!خوبم؛شبیه فانوس کنج انباری،که دل پری از لامپ ها داردخوبم، شبیه گلدان کنار پنجرهکه با حسرتگل های آفتابگردان مزرعه را نگاه می کندخوبم؛ شبیه قایقی پیردر خشکی که می داند دیگر به آب نمی اُفتد خوبم؛شبیه کاسِتیکه سال هاست آواز عشق اش،،،در پس خاطره ها جا مانده خوبم اما؛--حال تو چطور است؟! (زانا کوردستانی)...
من عاشق ترین آفتابگردان مزرعه ی عشق بودمکه نیازم به آفتاب نگاهت بودبه هر سو که می چرخیدیمی چرخیدم و می چرخیدمو من عاشق ترین بی برواترین تنهاترینآفتابگردان مزرعه ی عشق بودماز خود می مردم ودر قلب تو که به فراخنای هستی استذره ذره جای می گرفتم و جای می گرفتمو من عاشق ترین . . بی پرواترین . .تنهاترینآفتابگردان مزرعه ی عشق بودمکه یک نگاهت رابه عالمی نفروختم...
آفتابگردان خانه مانروزهای ابری هم باز می شودبانو!نسبتی با آفتاب داری؟...
آفتابگردانهازبانه هایی سرکشیده اند به سحرگاه،سکوت میان سروهاچون سیاره ای ست سبک از هواژِل و دوددرویش خاکستریِ سوخته از بُنو نورهایی که شعاع شان را به نافگاه قاره ها و زمانچون نیزه های خمیده ای فرو برده اند.اینجا سفر تمام می شود.کاکتوسها رؤیای آفتاب می شوندو شقیقه هایشاناز کوبشِ شن بادها و مارها، لبریز.نیشها گاه شیرین اندبر هاله ی پوستیا در سوزشِ گوشت.اینجا که ایستاده امغباربر چترهای آبیِ زمان می نشیند...