پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
محبوب من چشم های محترم شما تمام غرور من است...
و من بنام چشم هایشهر شب وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ میخوانم ...الحق که چشم هایش دنیای من استفرزاد هاشم زاده...
فرقی دارد کجا باشم؟ خندان در آینه، یا که منتظرت کنار پنجره. هر جا که باشی در آغوش منی! خودت هم این را می دانی …...
محبوب زمینی منبا خود می اندیشم که من با عشقشکوفا میشوم ، درست است فرصت اندکی داریم ولی درست تر این است کهاین فرصت اندک را با عشق ورزیدن به شما پایان بدهم ......
یکتای بی همتای منتمام زیبایی های کهکشان راه شیری را در چشم هایت دیدم ......
محبوب منشما با ارزش ترین دارایی من در این دنیا هستیدبرق چشمانم، در لحظه دیدار گواه این حرف است....
او رفته بود و من به این باور رسیده بودم،که قوانینِ این کشوربه هیچ دردی نمی خوردوقتی مهمان می تواند وقتِ رفتن،خانه را نیز با خودش ببرد!...
محبوب من غریب منم که چشم هایمبه جمال مبارک تان روشن نمیشود ......
محبوب من️ ؛ تمام معادلات عالم با نگاه شما بهم می ریزد !...