سه شنبه , ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
پیشترها فقط چشم هایت را دوست داشتمحالا چین و چروک های کنارشان را هممانند واژه ای قدیمیکه بیشتر از واژه ای جدید ، همدردی می کند......
بگو ببینم،دست لرزان کدام اتفاقی،در چشم هایت یک شیشه دوات سیاه ریخته،که چشم هایت چنین دل انگیز و زیباست...مهدی بابایی ( سوشیانت )...
زیبایی،سوار بر قایقی چوبی،سرگردان است،در دریاچه ی بی کران چشم هایت...مهدی بابایی ( سوشیانت )...
شب است و آغاز دلتنگیحجم نبودنتاز چشم هایم پیداستو مژه هایمسرشار از باران خاطرات توستاما چه غم شیرینی استکه به امید نفس کشیدنمکنار چشم هایتدر انتظار مهر نگاه تو باشممجید رفیع زاد...
گیسوی سیاهت در روز،تکه ای لمس شدنی از شب است،و چشم هایت در شب،تکه ای از آسمان آبی،به جای مانده از روز.مهدی بابایی ( سوشیانت)...
در آسمان چشم هایت ، می نگرم ریزش گلوله برف های رویاهایت را به دریای عشق.و قلبم موجی ست در تلاطم دریای چشم های تو......
ای صبح بهارانه ی من از آسمان نیلگون چشم هایت ببار نگاه ت را بر سرزمین دلِ تشنه ی منچتری کن ابرهای نقره فام آغوش ت را سایه بر عشق سوزانِ مننسیم نفس های بهارانه ات را بوز بر رخِ مستانه ی منو از حکایت عاشقان اردیبهشت بسرود شعری را برای قلب شیدایِ من...
ای چشم هایت بهترین داروی بیهوشی...
کرانه های کازابلانکاستآبی ی نیلگونِ چشم هایتوَ من،،،کودکی که ناشیانهدارد غرق می شود! -لیلاطیبی (رها)...
هر شبرویای شیرینتخلوتم را به هم می زندای کاش بودیمرا به ضیافت چشم هایتدعوت می کردیبا ساز خنده هایت می رقصیدم وترانه ی یکی شدن رابا لب های تو زمزمه می کردمبیا که می خواهمدوست داشتنم رامیان نگاهت فریاد بزنماز مرز لب هایت عبور کنمتا میان شعله های بوسه اتاحیا شوممجید رفیع زاد...
پنجره ی چشم هایت را هرروز صبح با بوسه وا می کنم به خورشید! تا عشق بتابی...زیبای من! 🟦 سیامک عشقعلی...
تو آخر چشم هایت می کُشد مراراز زنده بودنمچشمان خمارت بودخمار شدم از دیدن روی چو ن ماهتعشق نفس کشید ،غمزه خریداز نگهت ! پروانه فرهی( پرر)...
تاریکی شبموهایت را به خاطرم می آوردو سکوتشچشم هایت راآنگاه که تو پلک می بندیو من چون ناله ی مرغ سحرخیزپر از فریاد می شوممجید رفیع زاد...
ای کاش پلک بودمتا هر شبچشم هایت رادر آغوش می گرفتمو هر صبحنوید طلوع خورشید رابه نگاه زیبایتهدیه می دادممجید رفیع زاد...
دلتنگیاز چهره ی غمگینشعرهایم می باردکجاست چشم هایت ؟تا در آغوش بگیرندواژه های بی تابم رابیا که چشم های توتنها پناهشعرهای من استمجید رفیع زاد...
شعرهایم راحرف به حرف برایت می بافمو بر تن چشم هایت می کنممی خواهمهر که نگاهت می کندبداند کهشاعر چشم هایتمنممجید رفیع زاد...
تشنه اند چون کویر !تنها نگاه توستکه سیراب می کنداین کویر در حسرت باران رابیا که دل نوشته هایمچشم هایت راالتماس می کندمجید رفیع زاد...
حرف دل همه رو شاملو گفته:«برای تو، برای چشم هایت، برای من، برای دردهایم، برای ما، برای این همه تنهایی...ای کاش خدا کاری کند...!...
آنقدر چمشهایت زیباستوقتی به آنها نگاه میکنممحوتماشا می شومغافل از اینکه بدانم چه رنگ استرنگین کمان چشمهایتهوش از سرم برده استجانا تویی و بس...
✍️چشم هایت را می خواهمبرای غرق شدن های مکرررعنا ابراهیمی فرد...
نماز واجب استمقابل عشقی پاکمقابل حرفهایی که از درون قلبی بی ریاروی نگاههایت اثبات می کندتو خدایی داری از عشقخدایی داری از دوستت دارم های بی ریاکه نمی شود مثالش رالابلای زندگی گم شده در هیاهوی فریبپیدا کردعبادت باید کردآن دو چشم روراست عشق راکه نمی خواهد فریب دهدنمی خواهد با دست دیگریروی وجودت خط بطلان بکشدنماز واجب استنماز واجب استبر چشم هایی که جز چشم هایتنمی خواهد چشم دیگری ببیندرعنا ابراهیمی فرد...
شانه هایتاتاق خواب من بود !چشم هایت چراغ خوابو نفس هایتقصه های هر شبمافسوسبر روی کاناپه ی تنهایی خودغم نداشتنت رادر آغوش گرفته اماتاق خواب وچراغ خواب نمی خواهمنفس هایت را از من نگیرکه هیچ قصه ای برایمشیرین تر ازنفس هایت نیستمجید رفیع زاد...
عشق تعریف ساده ایی دارد ؛چشم هایت....
نخستین باری که دیدَمَتقلبم خاطره ی هزاران نگاه را از چشم هایت برایم تداعی کرد وقتی لبخند تو، اشتیاق را در وجودم و تبسم را روی لب هایم متولد کرد؛ باورم به یقین مبدل شد! تو رویای تمام اشعاری بوده ای که پیش از تو، از عشق سروده بودم. نگاه پر از امید نور را پیش از تو، هزاران بار به انتظار تماشا نشسته ام... آری! من حتی هزاران سال پیش از ولادتم قامت بلند حضور تو را در آرزوهایم به آغوش زندگانی ام کشیده ام... الهه سابقی...
چشم هایت خانه ی من استوقتی دنیا به ما تنگ می شود و از درد به ستوه می آییم!...
چشم هایت ناب ترین حس دنیاس💗قلبت امن ترین جای دنیاس💗...
عطر آغوشترازِ نفسهایَموچشمهایتشروعِ عاشقانه هایم....
جانِ منمرا چه به جنگ و سیاست بازی های این جهانکه من هر صبح از تماشای طلوع خورشیدبه تصور تماشای چشم هایت می تازمو با صدای آماده باش خیالمرو به نبودنتتیراندازی می کنممن در این میدان نبرددست خالیبا فراموشی ات سر جنگ دارمنگاهت را که میگیریسربازهاقلبم را نشانه می گیرندتا خمپاره ها را شلیک کنندتو همان گلوله ای می شویکه از میان استخوان هایم می گذردو هر بار که به جانم می خوردچندین \تو\ در من را از پای درمی آورد...
چشم هایت شاهکاری محشرست باقی دنیا سیاهی لشکرست......
نشستن در کنارت زیر باران تر شدن داردچقدر این عشق در ما وسعت باور شدن داردغزل از چشم هایت ناگهان سرچشمه می گیردولی در دست هایت حس و حالِ سر شدن داردبه حدی دلبری را خوب می دانی که حتا گلبه زیر کفش هایت حسرت پرپر شدن داردبه دنیا هم که شد این بار بازی را نمی بازیمنترس! هرچند او احساس زورآور شدن داردهمیشه مشکلت یک روز آسان می شود گفتیچه وقت این می شودهای تو کوشش در شدن دارداگرچه چشم هایت اوج زیبایی ست با آن همچه خوب این...
افتادن از چشم هایت؛مرگ آور است!مثل سقوط از صخره --مهلک......
ومن چشم هایت رابرایِ بوسیدن . . .شانه ات رابرایِ درآغوش کشیدن . . .وآغوشت را،برایِ چشیدنِ خوشبختی نیازدارم . . ....
نمى دانمشاید شباز کنار چشم هایت گذشتکه تمام روز رااز دنیا گرفتى...
آمدم صبح رابا نام خورشیدآغاز کنمپلک زدیصبح ام به نامچشم هایت بخیر ... :)...
جمعه بایدچشم هایت رادر آغوش کشیدغصه ها به اعتباربودنتکم می شوند...
برای صبح شدننه به خورشید نیاز استنه خنده های بادچشم هایت را که باز کنیموهایت که پریشان بشود،زندگی عاشقانه طلوع خواهد کرد...
محبوب من چشم های محترم شما تمام غرور من است...
محبوب من ، چشم های محترم شما تمام زیبایی زنده گی من است ....
تی چومِ موسیقیپیانو نرمِ صدا یهشوردرشوردشتا دشتوحشی اسباناهاییلا کونهبرگردانموسیقی ی چشم هایت نوای نرم پیانوشوردر شوردشتبه دشتاسب های وحشی رارام می کندپیمان نوری...
نشستن در کنارت زیر باران تر شدن دارد چقدر این عشق در ما وسعت باور شدن داردغزل از چشم هایت ناگهان سرچشمه می گیردولی در دست هایت حس و حالِ سر شدن داردبه حدی دلبری را خوب می دانی که حتا گلبه زیر کفش هایت حسرت پرپر شدن داردبه دنیا هم که شد این بار بازی را نمی بازیم نترس! هرچند او احساس زورآور شدن داردهمیشه مشکلت یک روز آسان می شود گفتیچه وقت این می شودهای تو کوشش در شدن دارداگرچه چشم هایت اوج زیبایی ست با آن هم چه خوب ...
پنجره ها را گشودم وُ،طرحِ دیواری بهاره ریختم تا؛یاس های پرچینِ خانهاز هجوم پاییز در امان باشند......باور کن،فردا، زمهریرِ \زمستان\راهی به فصل ندارد،طلوع خورشیدِ چشم هایت --نزدیک است! لیلا طیبی (رها)...
بی خودی...چشم های لیلی ات هم قصه ی لیلی نبودمیلشان نسبت به من جز میل بی میلی نبودمن زیادی محو در رؤیای چشمانت شدمورنه تا مرز حقیقت فاصله خیلی نبودخانه ی دل پایه هایش سست بود و غرق شدورنه سیل چشم هایت آن چنان سیلی نبودبیخودی آتش زدم پیراهن و دهقان شدمهیچ ردی از قطار و سنگ بر ریلی نبودحرف های دیگرم باشد برای بعدها...قافیه ها تنگ بود و فرصتم خیلی نبودشاعر : سید حسن سبزقبا...
آغوشت را \دوست می دارم\که برای اندوه های کوچک و بزرگم،سرزمین بی مرزی است!وَ در آن--فصل ها به تکرارِ اردیبهشت ورق می خورند... ... من،،،به چَشم هایت ایمان دارم! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
چشم هایت؛عاشق می کنند، -- هر کسی را،♥ من به کنار!گنجشک های شهر، -- همه!!!عاشقانه نگاهت می کنند. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
تورانمی دانم، امابرای منهیچ کس شبیه تونیست!تو چشم هایت،نگاه کردنت،حرف زدنتو ازهمه مهم تر آغوشت،باهمه تفاوت دارد… !...
چشم هایتنور می تاباندو صبح عشق را به پنجره می کوبد!طلوع در چشم های توست.خورشید هیچ کاره بود ...
نمکین می بود خنده هایت اگر اشک هایت را کمی شیرین تر کنینفس ها می گذرد از ترفند گرد و خاک نرفته در چشم ،برای شستن تمام دغدغه های دلتو تو چه می دانی که خوزستان چشم هایت به رغبت مالچ نمی خواهندو چه فایده اگر مالچ بپاشینه خوزستان چشم هایت آباد می شود و نه دغدغه هایت شیرین.لیلا موسوی پناه...
."عطرِ نرگس" در هوای "زمستان" پیچید!"دوست داشتنت" جوانه زد...یادت دوباره جان گرفت...و این بار تصویر "چشمانِ سیاهت" بود، که لابلای افکارِ بهم ریخته ام،مُدام "دلبری"می کرد...به راستی چه رابطه ی عجیبی با هم دارند:عطرِ نرگس...زمستان...دوست داشتنت...چشم هایتچشم هایتچشم هایت......
نزدیکت می شومبوی دریا می آید..دور که می شومصدای باران !بگو تکلیف ام با چشم هایت چیست ؟لنگر بیاندازم عاشقی کنمیا چتر بردارم و دلبری کنم ؟!...