پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چه کسی باور کرد جنگل جان مراآتش عشق تو خاکستر کردچه کسی خواهد دید مردنم را بی توگاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنویروی زیبای تو راکاشکی می دیدم...
در شبان غم تنهایی خویشعابد چشم سخنگوی تواممن در این تاریکیمن در این تیره شب جانفرسازائر ظلمت گیسوی توام...
ای تو چشمانت سبزمن به چشمان خیال انگیزت معتادمو در این راه تباهعاقبت هستی خود را دادم...
وای بارانبارانشیشه پنجره را باران شست از دل من اماچه کسی نقش تو را خواهد شست ؟ ...
در دلمآرزوی آمدنت میمیرد رفته ای اینکاما آیا باز میگردی؟چه تمنای محالی دارم؛خنده ام میگیرد...
خوب یا بدتو مرا ساخته ای!تو مرا صیقلی کرده و پرداخته ای ......
گفته بودندکه از دل برود یار چو از دیده برفتسالها هستکه از دیده ی من رفتیلیک دلم از مهر تو آکنده هنوز...
در شبان غمتنهاییِ خویشعابد چشمِسخنگویِ توام من در این تنهایی من در این تیره شب جان فرسا زایرِظلمت گیسوی توام...
بال و پر ریخته مرغم به قفس تا گشایم پر و بال پر پروازم نیست تا بگویم که در این تنگ قفس چه به مرغان چمن می گذرد رخصت آوازم نیست۷ آذر سالگردفوت یاد و نامش گرامی باد...
می روم شاید فراموشت کنمبا فراموشی هم آغوشت کنممی روم از رفتن من شاد باشاز عذاب دیدنم آزادباش...
من تمنا کردم که تو با من باشیتو به من گفتی-هرگز- هرگز!پاسخی سخت و درشتو مرا غصه ی این هرگز کشت!...
ز شب هراس مدار این هنوز آغاز استبیا که پنجره رو به صبحدم باز استچو آفتاب درخشان چه خوش درخشیدیطلوع پاڪ تو در شب قرین اعجاز است...
من به چشمان خیال انگیزت معتادمو در این راه تباهعاقبت هستی خود را..!...
ابر بارنده به دریا می گفت:گر نبارم تو کجا دریایی؟در دلش خنده کنان دریا گفت: ابر بارنده تو هم از مایی...........
باز کن پنجره رامن تو را خواهم بردبه سر رود خروشان حیات،آب این رود به سر چشمه نمی گردد باز؛بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز .باز کن پنجره را !...