متن شب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شب
من مثل خاکستر سرد اجاقی خاموشم.
با گرمای دستهایت قهرم
با خاطراتی که مثل خوره ، شبهایم را میجوند.
دیگر حتی گریه هم نمیفهمد چرا میآید!
شادی؟
شادی سالهاست از کوچهی من عبور نکرده.
تنهاییام را با هیچ صدایی نمیشود شکست.
نه با صدای تو ، نه با صدای هیچکس...
حرص نخور زین عالم فانی
که هر تیره شبی را سحری هست..!
هر شب،
لب برکه را می بوسد
بید مجنونی که عاشق ماه شده است..
من مثل شب...
با چراغهای روشنِ خانهٔ تان قهرم...
با آغوشی که دیگر سهمِ من نیست.
برکه بودم، سایهای افتاد و خوابم را گرفت
بغض ابری آمد و آرام جانم را گرفت
چشم وا کردم، غباری در نگاهم ریشه زد
دردی از جایی گذر کرد و عنانم را گرفت
باد زخمی کهنهتر ساخت از گذرگاه خیال
موج برخاست و دلِ بیسرپناهم را گرفت
صبح آمد، پرده...
جان به لب
جانم به لب رسیده، ای عاشق رمیده
تا کی ز درد هجرت، گریانِ هر دو دیده؟
دیگر مرا توان نیست، بعد از تو تاب ماندن
چون شمع نیمهجانم، در خلوتی خزیده
هر شب به یاد رویت، اشکم چو رود جوشد
دل از فراق مهرت، بیجان و قد...
دلتنگی را نوشتن علاج شد
"دو سرگشته"
در گسترهی بیکران شب، من و جادهی تنهایی همسفر شدهایم، گویی که زمین تنها برای ما میچرخد و ستارگان برایمان چشمک میزنند. این راه بیانتها که پیچوخمهایش را با سایهی غبارآلود خاطراتم در آغوش گرفته، مرا در سکوتی وهمآلود فرو میبرد؛ سکوتی که تنها پژواک گامهایم را در...
در غربت هر غروب ،
در انتظار رسیدن شب می مانم،تا شوق فردا
در گلویم بغض شود !
بدان امید، که در سپیده ای روشن
همچون نفس هایم
برایم تکرار شوی
ماهِ شب
از قابِ چشمانِ بسته میگذرد
و واژهها
مثل ماهیهای بلور
در ذهنم شنا میکنند.
بر شانهی باد
ردی از نقره میکشد
و خواب،
به شکلِ پروانهای تار
در نورِ او
ذوب میشود...
پشت پنجره،
گلدانی ایستاده
با برگهای سبز و عطرافشان،
که هر شب
رؤیای پرواز میبیند...
و من تماشا میکنم
چگونه گلبرگهای سرخش
در آسمان اتاق
به پروانه بدل میشوند
و میرقصند...
یک شب آمد نِگَهَم کرد و غَزَل پاشی کرد
دفترِ شعرِ مرا یکسره نقاشی کرد
در آینهی چشم تو
درختان،
رقصی آرام میگیرند.
موهای آویزانت
چون بادِ تابستان،
جهان را
به نرمی میچرخانند.
ابر،
از روی شانهات
پر میکشد
تا دلِ آبیِ آسمان.
کبوتران سپید،
در خوابِ رویاهایت
پنهاناند.
امشب،
خیالها
چو چراغانی خاموشاند،
و ماه،
قطرهقطره
از سقفِ شب
میچکد
بر آینهی چشمانت.
لحظهها، سرشارِ امواجِ نشاط
سهمِ احساسم نبُد، سوز و، گداز
یک شب امّا، طی شد آن، دنیای شاد
پرکشید از باغِ جان، چشمانِ ناز
همه چیز را به یک رج از گیسوی سیاه شبت از دست میدهم.
نورها در این تاریکی رنگ میبازند؛
و من دل... .
خسته ام
خزیده چون کبوتری درقفس
دُرنایی تازه از کوچ پنجره ها از راه رسیده...
گویا پرستویی هستم که به شوق بهار تمام آسمان را شقایق چیده...
خسته ام
انقدر خسته ...
که دلم میخواهد ، خواب ابدی تعبیر پلک هایم باشد...
میدانی ...
دنیا با من نساخت
با ما...
آن چنان تو بی خبر رفتی که من؛
از هر چه شب بیزارم
و هر ثانیه تَب دارم
و در حسرتِ دیدارِ تو؛ بیدارم
و چون ابرَکی آبستن از دریایِ بغض؛
می بارم و می بارم و می بارم و
آه از شب؛
آن شبِ تاریک و سرد و منجمد...
در شبِ بیتابِ احساسِ دلم
نغمهگر شد، شورِ حسّاسِ دلم
در خلوت شب، نفس ز خود بیخبر است
تنها دل من، به یاد او باخبر است
در سینهام آتشیست پنهان ز جهان
کز زمزمهاش، سکوت رب شعلهور است
مسجد همه جا، ولی خدا در دل من
گوشهنشینِ قلب سحر است
با من سخنی نگفت جز با نگهاش
آری، سخنش نگاهِ...
گویند دوای درد هجران خواب است
بیداریِ شب بزرگ ترین مرداب است
یک شب که رساند خیال تو جان بر لب
خوابیدم و آمدی به خوابم آن شب
**خیالِ ندیدنت**
چشم میبندم
و نبودنت را تصور میکنم.
خیابانها
بینام میشوند،
دیوارها
سایهات را از یاد میبرند،
و من،
در ازدحام هیچ،
بیهوده به دنبال نشانی
از تو میگردم.
اما هر جا که نباشی،
باد
نامت را در گوشم زمزمه میکند،
و خیالِ ندیدنت،
خود تو میشود...
**خاکستر**
زبانم سوخته است،
نه سیب را میشناسم،
نه باران را.
دلم سوخته است،
نه دستی مرا میگیرد،
نه صدایی مرا میخواند.
در راهی که از دود پوشیده شد،
پا گذاشتم،
بیآنکه بدانم
به کدام سمت میروم.
و در پسِ بادهای سرد،
چیزی فرو ریخت،
شاید من بودم،
شاید باوری...