پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هر که سبز آمد برون، آباد نیستشعله می رقصد، ولیکن شاد نیست...
باغ و بهاری که امروز به حیاطم آمده از باران اشک دیروزم،جوانه زده که اگر تبر زدی، تیغت ملامت! من سبز سبزم....
« ساقه ام را کرم خوردهباز هم ولیسبز خواهم شدمن ریشه دارم »وطنم دوش در گوش ام گفت....
هر صبحدل انگیزترین واژه هایم رابه اشتیاق طلوع نگاهتکنار هم می چینمتا سبزترین غزلم رابا چشم های توبسرایممجید رفیع زاد...
سبز می شود و سرخ ،و زرد ،و میان این همه شدن هیچ کس بر تنِ پاییز خسته نباشی حک نمی کند....
با خودکارِ مشکیتُخمِ اندیشه یِ سبز می کارمدر بطنِ سپید کاغذ ....
دلم بود از، نهالِ غم، چنان پاییز؛محبّت، چشمکی زد؛ غصّه شد ناچیز؛بیا، در باغِ قلبم؛ تا ببینی که:دل از، سبزینه ی احساس شد لبریز!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
همیشه سبز می ماند،او که قهقه ی لبخندش به زندگی بلند است،صنوبر! شعر: آرزو عبدالخالق ترجمه: زانا کوردستانی...
هنوز هم زندگی زیباستهنوز هم در وجود آدمها مهربانی بکر دیده می شود کهنگاهشان ، کلامشانواژه های تکراری اما قشنگشانآرامش جانت میشود.هنوز زندگی زیباست!وقتی یک نفر باشد که به خاطرشچوب حراج به تنهاییت بزنی...بهزاد غدیری شاعر کاشانی...
آفتاب را دیدمداشت سبز می شددر بلوط چشمهایتشاعر:مهری ذبیحی اترگله...
من و تو زخمی دست هم شدیممن یه گل بودمتو تیغ رو تن سبز من شدی...
ای سطر سر به زیرآویخته بر تلألو ماهقد کشیدن تو بر ناخودآگاهم رابرگردن کدام حروف معاصر بیاندازم؟که سبز شود اندیشه اشدر خاک های نابارورمریم گمار...
سبزه تویی، سیب توییآینه من، شمع منمسکه تویی فقر منمکهنه منم تازه توییماهی سرخ تنِگ منفال خوِش سال جدیدسینِ سر سفره ی هفت سین توییخسته ی بنشسته سر سفره منملحظه ی تحویل توییسبز نگهدار مرا شاعر :محمد طاهر جلیلی مرندی...
.مرا ببوس ...مرا ببوس . زیر باریکه های نور ماهتاب در میان ازدحام شهر بسان نور ببوس این منه تازه رویده را ببوس مرا زیر شیروانی اتاق نم دار خانه های گیلاندر هاله های شیری رنگ ماه مرا ببوس ...در لای برگه های کاغذکاهی ..لای ابهامات گنگ تاریخ مرا ببوس تا چون پرستویی اوج اسمان ها را شکافم زیر شرشر باران زیر ناودانی ببوس مرادر راهرو اتاق های پیچ در پیچ در میان حساب و هندسه لای فرمولات ریاضی مرا ببوس و بچرخانم....
زندگی زیباست یا زشت ؟اگر سبزی جنگل و آبی دریا را بگویم زیباست امااگر پلیدی ها و تیرنگ ها را حساب کنم چیزی فراتر از زشت است ...نور بهشتی...
من به چشم های بی قرار تو قول می دهمریشه های ما به آبشاخه های ما به آفتاب می رسدما دوباره سبز می شویم....
سبز باید بوددر چمنزارهای زنده ی مزرعه قرمز درلابه لای گل های شقایق دشت آبی ...در آسمان بی کران هستیو خاکستری درلابه لای خاکستر های به آتش کشیده شهررعنا ابراهیمی فرد...
گاهی تورا کنارم حس می کنم و رد عطر به جا مانده از آخرین پیراهنت زیر پوستم هزار انشعاب می شود و واژه هایی را با خود حمل می کند که از سرزمین ماه و قصه گریخته اند من به تو فکر می کنم به تمام جهان سیما یداللهیاز تو می نویسم و دانه های زندگی از انگشتانم می روید سبز می شود و سبزینه ی گیاه امید تمام جهانم را پُر می کند دیوار ها آسمان انگشتان من و قصه ی موهای توسیما یداللهی...
من تو رو سبز دوست دارم. مثل پوشه ای که چیزای مهم رو داخلش میگذارم بوی خوب سبزه های توی باغچه مادربزرگ برگ گل های زر ! یه حس خوب طبیعی و شاد ! دوستدار تو: سبز بانو...
میدونی چرا خدا ،تنه درخت رو قهوه ای و برگ های اون رو سبز آفرید؟تا بهت بگه تو با خال های قهوه ای رنگِ صورتت و چشمِ سبزِ گیرات ، دلیل نفس کشیدن خیلی هایی:)🤞🏻🌱غزاله ذاکری...
درخت انتظار فرو می ریزدبرگ های زرد صبوری سبز می شود درخت انتظار...
دوست داشتنت ،باران بهار است جانم را سبز می کند...
به او بگویید نشسته ام به انتظاراما این بار دیوانه وار ترهمچون لبان ، ترک خورده هامون ...همچون درختان سپید در انتظار آفتاب ...در انتظار تو ام بیا از نو سبز شویم ......
امشب دوباره سینه ی من درد داردفهمیده ام دنیا فقط نامرد داردکانون خورشیدم اگر دست تو باشد!دنیا هزاران ماه و فصل سرد دارداندیشه ی سبز چمن باور نداردهر فصل سبزی سرنوشتی زرد داردمن ماه را هرشب سر یک کوچه دیدماین آسمان هم عاشقی شبگرد دارداز سایه روشن های عکس باغ پیداستپاییز هم ، معشوقه ای خونسرد دارد....
سال هاست پای دلتنگی ابرها مانده ام و هیچ فصلی سبز نمی شود زیر پایم مژگان جهانشاهلو...
و تو ستاره روشنایی من باید میگفتم تا بدانند که در دنیا دختری هست به اسم سبز ابی کبود من چون پری های خیالی داستان ها دختریست زیبا دختری که وقتی حرف میزند بوی گل پونه سرتاسر فضا را اکنده میکند قمری ها به اواز درمی ایند پرستو ها از شدت زیبایی در اسمان رقص کنان نی مینوازند انگشتان از شدت هیجان قوز میکنند کودکان در بستر هایشان چون چلچله ها به سخن می ایند و هنگامی که شب میشود و خرمن موهایش را باز میکند دریا ها به خروش می...
سرو سهی باشم و سبز بمانم چه سود ؟برگ چناران همی جان بدهد از برم...
تاکِ خانه ی پدری، پیچیده اینجا و آنجا سبز واریسِ ساقِ پاهایم...
چندیست که از چهره ی خندان خبری نیستابری شده دلها و ز باران خبری نیستحالا که درختان همه سبزند و زمین سبز صد حیف که از فصلِ بهاران خبری نیستدلها همه پژمرده شد از سختی ایّامدر سینه ی پُر درد ز درمان خبری نیستدرگیر به اشعار و غزلها شده ایم وغافل که ز چشمان غزلخوان خبری نیستدر پیچ و خم کوچه ی تنهایی دنیاافسوس که از یاری یاران خبری نیستما را چه شده ؟باز چرا مُرده محبتاز رأفت و اندیشه و ایمان خبری نیستدل عاشق و دیوان...
آن قدر در من ریشه دوانده ایو در پایت آب دیده ریخته ام که باغ های جهان از دامن تو سبز می شوندآن قدر دنبالت راه رفته امکه جاده ها هم عادت کرده اند به سوی تو بیایندآن قدر از تو فرار کرده امکه پولیس هادر محلِ تمام جنایت های خیابانینقش قدم های مرا یافته اندمن و تو با همیک جنگل وحشی ستیمبا پلنگ هاییافتاده به جان همخوش بین...
شراره های نور خواهد درخشید غم کوله بارش را خواهد بست، زخم ها بهبود می یابند در دستان بهار سبز خواهیم شد. آریا ابراهیمی...
گفت: من را که امیدی نیستبه بهار رسان سلامم راگفتمش مگر بهاری هست ؟آن زمان که نیست یارم راگفت من درختِ خشکیده امگفتمش خوابیدن مرگ نیستگفت: این خوابِ زمستانیهیبتش به قدرِ مردن نیست ؟گفتمش جوانه هاست در تومن به چشمِ دل نگاه کردمهرچه از امید داشتم در قلببر تو توشه ی سفر کردمگفت ... گفتمش نگو دیگرتو دوباره سبز خواهی شددر نگاهِ گرمِ یک خورشیدتو دوباره سرو خواهی شد ......
باران ؛همین که می تواندتو را عاشق تر کند کافی ستبرای منِ کشاورزخواستنی تر استتو سبز باشیتا اینکه مزرعه ام حاصلخیز تر ... ...
اگه از جهنم گذشته باشی قدر بهشت رو میدونی...درست شبیه ما سه نفر...ما از جایی شروع کردیم که به معنی واقعی، برزخ رو فهمیدیم...توی اون روزها شبیه گیاهانی بودیم که به شکل معلق توی جنگل سبز شدن...نه راهی برای رسیدن به آسمون بود نه خاکی واسه ریشه زدن...توی تمام اون روزها که حتی یادآوریش مایه ی عذاب هست ما با هم بودیم...و این با هم بودن باعث شد سبز بمونیم...ما برای هم گاهی ابر بودیم گاهی بارون..گاهی چتر بودیم گاهی یک شانه برای گریستن ...گاهی خاک شدیم گا...
و من شهریورم.همانی که سبز می آید و زرد می رود....
دستانت را به من سپارشاید سرخ ترین جامه ی انار رابه تن نازک سبز برگ پوشاندیمو آبی ترین درخشان آسمانرا به تن چوبین پنجره ها بافتیمدستانت را به من سپارشاید در خواب لطیف آزادترینپرنده ی باغ خفتیمو در تمام چنارهایصدساله ی سبز شهر روییدیم...دستانت را به من سپارشاید در درخشان ترینلالایی آرام دالان های خورشید زیستیم......
ای آن که وفا را بدریدیوز حرمت ما هیچ ندیدیدنیا بر قاعده ی سبز نچرخدپاییز بیاید، همه معکوس بگرددمحبوبه کیوان نیا(محبوبه شب)...
اگر پایش به زنجیر است امابه سوی آسمان می روید او سبزسپهر نیلگون هرچند دور استولی زیباست رویِش... سخت زیباست!...
آغوشِ توعشق خیز ترینسرزمینِجَهانِ من استکه در خاکشنهالداشتنت را کاشته ام...بیا ومهربانی را در گوشمنجوا کنتا برای همیشهسبز بمانیم.......
سبزترین نقطه در جهانقلب پاک توستگوشه ای دنج، برای من ...جایی برای زیستنو ماندنو سبز شدن......
سبز می پوشی، کویر لوت جنگل می شودعاقبت جغرافیا را هم تو عاشق می کنی...
صبح بخیر عزیزمچرا من هر صبحتو را در آینه خودم سبز می بینمو تو مرا در آینه خودت آبیبیا برویم باورمان را قدم بزنیمتا شانه های خیابان خیال کنند جنگل و دریا به هم رسیده اند !...
قرارمان زیر شکوفه های شعر...! آنجا که واژه ها برای تو گل می کنند !آنجا که حرف های زمین افتاده ام ،دوباره سبز می شوند وَ دست های عاشقمان گره در کارِ سبزه ها می اندازند .... ️️️...
آغوشِ تو عشق خیز ترین️سرزمین جهان من است......که در خاکش نهالداشتنت را کاشته ام... بیا و مهربانی را در گوشم نجوا کنتا برای همیشه سبز بمانیم.......
بابام اومده تو اتاقم گفت :چشات چرا قرمزه گفتم همونجا وایسا وقتی سبز شد حرکت کن با چوب افتاد دنبالم...
این بهار، در خانه سبز می شویم، در خانه جوانه می زنیم، در خانه شکوفه می دهیم. این بهار را در خانه می مانیم و دعا می کنیم برای رسیدن روزهای خوب، برای دوباره سبز شدن...آگاهیم به اینکه بیرون از این خانه درختان شکوفه زده اند، گنجشک ها آواز می خوانند، پرستوها دنبال آشیانه می گردند، آگاهیم به اینکه زندگی ادامه دارد ولی ما بیرون از این خانه در دل سبز بهار، به زردیِ پاییز می رسیم! باید صبر کنیم، باید خانه هامان را تا سبز شدن تمام شهر و آدم ها، سبز نگه د...
بعضی چشمها، نه آبی اند، نه مشکی، نه قهوه ای، نه به رنگ سبز، بعضی چشمها فقط زیبایند، فقط عالی، مثل تو، مثل چشمهای تو... ️️️...
تو نیستی که ببینی :چگونه عطر تو ،در عمق لحظهها جاریست چگونه عکس تو ،در برق شیشهها پیداست !چگونه جای تو ،در جانِ زندگی سبز است...
و انتهای این قصهی سرد و سفیدهمیشه سبز خواهد بودتا رسیدن سال نو ، تنها یک سلام خورشید باقی ست . . .هزاران تبریک...
شادترین رنگ را امروز به زندگی بزن !اندیشهات سبز ، آسمان دلت آبی ، و قلب مهربانت طلایی ؛ زندگی زیباست اگر آن را به زیبایی رنگ بزنیم...