زیبا متن
add_circle_outline
search
menu
صفحه نخست
متن عاشقانه
متن زیبا
بیو
پیامک
متن آهنگ
ثبت نام
افزودن متن
کاربران فعال
جستجو
اپلیکیشن
درباره
پشتیبانی
جستجو
×
متن
متن آهنگ
غزل قدیمی
با خداحافظی، فصل پاییز، زمستان در راه است
برگ های درختان آرام فرود می آیند
رنگ های پاییز با نسیم ناپدید می گردند
روز ها کوتاهتر و شب ها طولانی تر می شوند
پرندگان خوش آواز به سمت جنوب پرواز می کنند
فضا از سرما پر شده است
یخبندان همه جا را فراگر...
متن غزل قدیمی
در میان شب برفی، پنجره ای می درخشد،
یک شمع سوسو می زند و سایه ها را کم می کند،
همچون چای گرم دستانم را گرم می کند،
روح کریسمس روشن می شود،
لمس لطیف امید را حس می کنم که شب را در آغوش می کشد.
با هر شعله سوسو، صحنه ای زیبا می بینم،
تزیینات جشن چش...
متن غزل قدیمی
در شب های مهتابی، بیایید لذت بی انتها را جرعه جرعه بنوشیم،
آرامشی که درخت به آرامی در دل هستی نجوا می کند سراپا گوش باشیم
ببینید زیبایی بافته پیچ و درهم زندگی،
جایی که سادگی در پیچیدگی می درخشد.
مهتاب رویاها را در صفحه خالی شب نقاشی می کند،
د...
متن غزل قدیمی
در رویاهای مهتابی، زنی به آرامی آواز می خواند،
با ستاره ای درخشان در بالا، روح او بال می گیرد.
در داخل قفسی، پرنده ای در انتظار آزادی است،
نمادی از آزادی، که اسیر است.
او با رویاها، در قلمرو شب می رقصد،
بین سایه و دنیایی بسیار روشن گرفتار شده اس...
متن غزل قدیمی
درخشش نور مهر بر پاییز نشسته
برگی بر زمین، رویای بی پایان را در خود جای داده
در آرامش خواب، نیایشی بر کنار زمین آغاز شده
برگها با نوازش باد، به رقص درآمده
نور درخشیده، مانند شعله های روشن می درخشد
درختان میراث پاییز را می پذیرند،
در تابش سوزا...
متن غزل قدیمی
دسته گل رز، عشقی برآمده
از دلِ یار، آرزوی برآمده
رویایی پر از شیرینی و واقعیت
آینده ای روشن و مستدام
زن جوانی در انتظار مردی
دلش پر از امید و انتظارِ زندگی
در برابر آن، در آغوشِ عشق
روحش چون باغی است که گلهای رنگارنگِ عشق در آن شکوفا می ...
متن غزل قدیمی
چای دم کرده ام و نشسته ام به گوشه ای
به تماشای برگ های زرد پاییزی
آسمان آبی است و خورشید می درخشد
و من در آرامشی وصف ناپذیرم
لذت بردن از این لحظه زیبا
بهتر از هر چیز دیگری است...
متن غزل قدیمی
پنجره ی روحم سوی آغوش طبیعت
گشاده ست و می نگرم به پاییز
از شور و شعف پر است دلم از این فصل
که می شود پناهگاه روحم
در پاییز، برگ ها می ریزند
و روحم را به سوی خدا می کشانند
در پاییز، آسمان آبی تر است
و روحم را به سوی عشق می کشانند...
متن غزل قدیمی
پنجره، آغوش طبیعت است
که روح را از قفس می رهاند
و در آغوش هزار رنگ پاییز
به پرواز درمی آورد
پنجره، پناهگاه روح است
که از هیاهوی شهر و روزگار
به آرامش می رساند
و در خلوت خود، با خالق هستی
به راز و نیاز می نشیند...
متن غزل قدیمی
در لذت های دنیوی،
غوطه ور شو،
اما از یاد خدا غافل مباش....
متن غزل قدیمی
صبح پاییزی، چای داغ،
آرام و بی دغدغه،
لذت و سرور در قلبم،
چنان که گویی در بهشتم.
از پنجره به بیرون می نگرم،
برگ های زرد و نارنجی،
در باد می رقصند،
و من سرمست از زیبایی شان....
متن غزل قدیمی
ای یار، تو را به فصل پاییز می سپارم
که فصل شور و شعف و عشق است...
متن غزل قدیمی
پنجره، دریچه ای است به سوی طبیعت
آغوش سبز و خرمی که روح را می نوازد
پاییز، فصلی است که زیبایی طبیعت را دوچندان می کند
و پناهگاهی است برای روح خسته از زندگی شهری
غزل قدیمی...
متن غزل قدیمی
انسان باید هر روز
کمی موسیقی گوش کند،
کمی شعر بخواند
و روزی یک تصویر زیبا ببیند
تا علایق دنیوی نتواند حس زیبا شناسی را که خداوند در روح او قرار داده است، از بین ببرد.
یوهان ولفگانگ فون گوته...
متن جملات برگزیده
عشق درخششی جادویی است که از درون هستهٔ سوزان روح می تابد و زمین پیرامونش را روشنی می بخشد و توانمان میدهد تا زندگی را در قالب رؤیایی شیرین و زیبا بین دو بیداری درک کنیم.
جبران خلیل جبران...
متن جملات منتخب
صبح پاییزی، هنوز تاریک است، اما با طلوع خورشید، زیبایی رنگارنگ پیرامونم را نمایان می سازد. با لمس لطیفِ یک لیوان چای گرم، طعم شیرینش آرامشی ناشناخته در دلم بیدار می کند. این لذت ساده ولی دل چسب، حرارت خنک صبح پاییزی را در بر می گیرد.
غزل قدیمی...
متن غزل قدیمی
پاییز در قلب این شهر،
برگ های رنگین کتاب روی شاخه های درختان جلوه گری می کنند
موج صدای لحظه ها در گوش زندگی نغمه سرایی می کنند.
نغمه ای روشن از پشت کتاب ها، همراه با تلالو روشنایی خورشید .
شهر را از تاریکی جهل بیدار می کند....
متن غزل قدیمی
در نسیم خنک پاییز ، شعله عشق زبانه می کشد،
برگ های طلایی ، رقصان ، دست در دست
نسیم پاییزی آواز می خوانند.
غم تارهایش را می بافد ، تاری از اندوه و تنهایی،
با این حال، آواز عشق هنوز در میان درختان طنین انداز است.
رنگ های عشق، مانند پالت پاییز، ...
متن غزل قدیمی
روز کتاب و کتابخوانی مبارک
کتاب، گنجینه ای ارزشمند از دانش و خرد است که در طول تاریخ، روشنگر راه انسان ها بوده است. کتاب، دریچه ای به سوی دنیاهای جدید و ناشناخته است که می تواند ما را با فرهنگ ها و دیدگاه های مختلف آشنا کند. کتاب، دوستی وفادار است...
متن غزل قدیمی
مجسمه با کتابی در دست
نشسته در آرامش،
در اتاقی آرام ،
نور می رقصد و سایه ها را عمیق می کند.
چشمان او، دریچه ای به دنیای جدیدی از دانش،
دستانش، دنیایی از اندیشه را ورق می زند.
با ورق زدن هر صفحه،
ایده ها و مفاهیم تازه ای زنده می شوند، و...
...
متن غزل قدیمی
صبح آرام را در آغوش بگیرید، جایی که آرامش و لذت با منظره دلربای پاییز در هم می آمیزند و روح شما را زنده می کنند و به آن زندگی جدیدی می بخشند.
غزل قدیمی...
متن غزل قدیمی
در تابستان گرم پاریس
برج ایفل می درخشد بی نیاز
هر شب ماه به شکوهی بر می خیزد
چون آرزومندی به مرز آسمان می رسد
غروبی دلنشین و جادوئی
همه احساسات را در آرامش می خوانی
غزل قدیمی...
متن غزل قدیمی
پنجره سرد و تار صبح
پنهان شده در فکر تنهایی
برگ های زخمی با باد
روی زمین می خزیدند
غرق در سکوت می نوشیدم
قطره های شیرین ترانه های پاییز را
و در این سکوت، در این بوی خزان
فهمیدم آرامش قلبم را
غزل قدیمی...
متن غزل قدیمی
برگ خیس پاییزی، بر بال رویاها
رقصان در دستان باد، شادمانه می رود
در طاق دستان دل، عشقی پرشور،
رویای خسته را به امید تبدیل می کند
بین آسمان و زمین، نوایی از زندگی
در آغوش خاک مهربان، آرامش می یابد
غزل قدیمی...
متن غزل قدیمی
در شهر عاشقانه و الماندی پاریس،
مه آلود آسمان پاییزی بر زمین نشسته است
قلبم با تکانه های عاشقانه در آواز ستارگان لرزیده است
برج ایفل، مهتابی شعله ور از بالای سیلوئتش تابانده است
در این غروب ناب تا آفتاب آغاز روز جدید را می بینم
عشق، در هوای پاری...
متن غزل قدیمی
در کنار خم جاده ای
بارانی غم آلود
پاییز غرق باران
در شهر غزل عاشقانه ای می بخشم
پاریس، تو در دل این سراب
می نوازی آهنگ عشق درگوشه ی هر خیابان را
غزل قدیمی...
متن غزل قدیمی
در شهر پاریس رویاها می سازم
بازیگرانی از روح انتخاب می کنم
جنگلی از خواب چشم شعاعی درخشان
مه غمگین روی جاده ها پاشان
پاییز تنها آواز درختان را می سازد
و عشق در هر نفس به سمت تو می رقصد
غزل قدیمی...
متن غزل قدیمی
برگ های رنگارنگ، زمین را در ردای طلایی می پوشانند
غم، با دستان سرد، بر قلب فشار می آورد.
اما عشق، پناهگاهی گرم برای التیام زخم مصیبت ها است
تا خورشید قلبت بر سرزمین تاریک اندیشه هابتابد .
برگ های پاییزی، در هوا می چرخند
برای آغوش کشیدن باده...
متن غزل قدیمی
آیا فکر می کنید، چون من فقیر، ناشناخته، ساده و کوچک هستم، بی روح و بی قلب هستم؟ شما اشتباه می کنید! - من همان قدر روح دارم که شما دارید، - و همان قدر قلب! و اگر خداوند به من زیبایی و ثروت زیادی بخشیده بود، همان طور که برای شما سخت است از من جدا شوید...
متن ادبیات جهان
در پاریس شهری خواباننده
جنگل جن زده در آنجا برافروخته
پاییز با رنگ های همیشه آرام
جاده های مه آلود در انتظارم
راز و رمزهای این شهر سحرامیز
در دلم بیدار می شوند به شوق و شوری
غزل قدیمی...
متن غزل قدیمی
ادامه