سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدمشگفتم:(منم!)نشناخت او:):...
جز من شوریده را که چاره نیستبایدم تا زنده ام در درد زیستعاشقم من ، عاشقم من ، عاشقمعاشقی را لازم آید درد و غمراست گویند این که : من دیوانه امدر پی اوهام یا افسانه امزان که بر ضد جهان گویم سخنیا جهان دیوانه باشد یا که من...
سبزه ها در بهار میرقصند،من در کنار تو به آرامش می رسمو آنجا که هیچ کس به یاد ما نیستتو را عاشقانه می بوسمتا با گرمی نفسهایم، به لبانت جان دهمو با گرمی نفسهایت، جانی دوباره گیرم.دوستت دارم،با همه هستی خود، ای همه هستی منو هزاران بار خواهم گفت:دوستت دارم را ......
گَرَم یاد آوری یا نه،من از یادت نمی کاهمتو را من چشم در راهم ...!...
به تو که می رسم، مکث می کنم!انگار در زیبایی اتچیزی جا گذاشته ام... مثلاً در صدایتآرامش،یا در چشم هایتزندگی......
به تو که میرسم؛مکث میکنم.انگار در زیبایی ات چیزی جا گذاشته ام مثلا در صدایت... آرامش،یا در چشم هایت... زندگی،...