پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مرا درگیر خود کردی شدم دیوانه ومجرم؟گنهکارم چه توبیخی برای دشمنت داریاعظم کلیابیبانوی کاشانی...
اما نمی پرد /مشت میزنم به پنجره /اما نمی پرد /خیال می کنم قفس را /اما نمی پرد /این پرنده ی دیوانه /در چشم هایم چه دیده است؟ /«آرمان پرناک»...
ای بی تو دل تنگم شبگرد خیابان هاچشمان پر از اشکم در یورش باران هادل در پی تو هر شب شبگرد خیابان هاستدیوانه و مجنون وار درگیر بیابان هاستاز عطر تو هر شب او باغ از گل میسازداز شعر تو با آواز یک بل بل می سازدبل بل تو بخوان امشب از قلب پر از دردمدنبال تو می چرخم دلگیرم و میگردم از من تو بخواه ای گل من را تو همانم کنهر شرط که داری تو با آن امتحانم کنباز از سر شب تا صبح با یاد تو همراهممن بی تو نمی مانم عشق از تو می خواه...
دلا آخر تو را دیوانه کردندتو را آواره ی میخانه کردندشکستن آن دل بی کینه ات راتو را در بند هر بیگانه کردندتمام جاده ها از برف پر شدتمام گوش ها از حرف پر شدبیا ای تو دلیل بودن منکه صبرم سر رسید ظرف پر شدبه غیر از تو کسی یارم نباشدکسی غیر از تو دلدارم نباشداگر صد سال بشینی روبرویمتماشایت به ....تکرارم نباشدکه من عاشق به خویت گشته بودمجدا از تو به بویت گشته بودمنبودم قبل تو شهره در این شهرکه من شاعر به روی...
عاشقم پشت همین کوچه به دارم بزنیدبعد مرگم متهم به عشق هوارم بزنیدهر چه کردم بعد تو دیدم که بازم دل مندل نکند از تو بیایید و کنارم بزنیدشبیه باد مجنون غریب و بی مکان استبنشینید دور هم دیوانه جارم بزنیدمن که از عشق فقط آه کشیدم شب و روزسیرم از آیین عشق طعنه به یارم بزنیدگفته بودم که من از سهم خودم می گذرممن که رفتم هر چه دارید ببارم بزنید...
من،با تمام حس جانم؛با سراپای نهانم؛قدر بودنت را می دانم؛و گیراترین اشعارِ دیوانِ دیوانگی را،برایت می خوانم،با عشق... زهرا حکیمی بافقی...
نمیدونم از کجا شروع کنم برات بگم از شکست هام؟زخم هام؟تنهایی هام؟اشک هام؟انقدر زیادن که نمیدونم از کجا شروع کنم میخوام تمومش کنم تا اون زخم ها تیکه پاره ام نکردن تنهایی ها دیوانه ام نکردنشکست ها ضعیفم نکردن اشک ها غرقم نکردن..... صدف مسعودی...
شب باز شب آمد و فکر و خیالباز تشویش ذهن با افکار محالشب و نجوای نواهنگتکرار پی در پی چند آهنگیک لیوان چای با طعم شمعدانیدلتنگی ، بی کسی ، تنهایی با چشمان خیس بارانی زیر سقف ،کنج شیروانینه راه پس مانده نه راه پشیمانیگناهکار زین همه گناه بیگناهی باز هم شب ، من و غم و تنهایی باز چشمانم مرا میکشد به رسواییآن که بی جرم بریدی نفسشآن که بی حکم بیفکندی قفسشآن منم ! شاید این بار بخوابمشاید این بار پَسش باشد صبح سپیدیکه در...
دیوانهاز دیوانگی ام چه می دانی تنیده شدن در آغوش بی همدمی و اسارت در عمق نگاهی که چشمان تشنه ام را پای رقص دیوانه های شهر می رباید مهدی ابراهیم پورعزیزی نجواشعر سپکو @mhediebrahimpoor...
عاشق کشی ، دیوانه کردن ، مردم آزارییک جفت چشم مشکی و اینقدر کارایی...
دیوانه ی بیش...میگویند...سبو شکسته را جای ملامت نیستچرا که عاشق ست و دیوانه میخوانندمگر دیوانه ها آدم نیستند!؟یا که آدم ها دیوانه ای بیش...1401/06/21...
دل ناله کند از من، من ناله کنم از دلیارب تو قضاوت کن، دیوانه منم یا دل...
|فائزه✍︎︎..درمن کسی صدایم میزند،به گمانم دیوانه شدهدلش میخواهد از پنجره اتاق لحظه ای به پرواز درآیدیادلش میخواهد لیوان قهوه اش را در هوا پرت کندیادلش میخواهدبی هیچ هدفی باصدای بلند موسیقی بخواند وبرقصدمیخواهد دیوانگی کند بی آنکه کسی دیوانه خطابش کندکنترل کردنش کمی سخت استدست و پایش را بسته امکه مبادا کسی قلبش را زخمی کندآرامش کرده ام،دهانش را بسته امنمیدانم ،کمی میترسمکسی درمن دیوانه شده؟؟اینستاگرام faezeh writer @...
دلم دیوانه شد دیوانه شد دیوانه دیوانهتوکه رفتی شکستم من بریدم دل زکاشانهدراین غربت چه تنهایم فقط یادت مراباقیستمرامست ورها کردی شکستی جام و پیمانهنبودت بردل شیدای من ؛ چون زخم خنجرشدتو چون شمعی فروزانی منم ان خسته پروانهتو رفتی و امید من چو زورق در ؛ دل دریاحقیرشد ؛ کوچک و تنها ؛ غرورم گشته ویرانهشهرزادشیرازی(چه دلتنگم)...
یه دیوانه بی آزارمیه دیوانه عاشقدستت به من نمیرسدبا من تا قله بیا،مثل من دیوانه شو،عاشق شو..اول همراهم شو بعد هم مسیرم شو..ببینم موی لای ماست چوپان توی ظرف کثیفش را میخوری؟؟گفتم دیوانه بی آزارم..☺️...
عشق یعنی دوره گردی؛خانه میخواهی چکار ؟سر فدا باید کنی ، پس شانه میخواهی چکار؟ حکمِ طوفانی که باید غرقِ آغوشش شوی ... قایقی بهرِ نجات ، دیوانه میخواهی چکار ؟...
بزن ای عاشق دیوانه به دیوانه سری بخدا ازمن دیوانه تو دیوانه تری...
بعضی اوقات دیوانگی تنها چاره راهه...
من خنده زنم بر دل ، دل خنده زند بر من اینجاست که میخندد دیوانه به دیوانه من خنده زنم بر غم ، غم خنده کند بر من اینجاست که میخندد بیگانه به دیوانه من خنده کنم بر عقل او خنده کند بر من اینجاست که میخندد ویرانه به دیوانه من خنده کنم بر تو ، تو خنده کنی بر من اینجاست که میخندیم هر دو چو دو دیوانه من خنده کنم بر او ، او خنده کند بر من دیگر به چه میخندم دل رفت از این خانه...!!!...
کوله باریست پر از هیچ که بر شانه ماست گله از دست کسی نیست مقصر دل دیوانه ماست..!...
دیوانهخداوندا...مرا امشب چه حالی هست چه سودایست اندر دلکجا رفتم کجا هستمبدنبال کدامین آشنا بودمکه ما را این چنینرسوای عالم یا جهان کردی......
کدام شما بعضی وقت ها دیوانه نشده؟کدام شما دور و بر یک خانه به هوای دیدن یک آدم خاص با ماشین دور نزده؟کدام شما دائم به یک کافه خاص سر نزده؟ یا با سماجت به یک عکس کهنه زل نزده؟کدامتان برای انتخاب هر کلمه ی یک نامه جان نکنده و یک ایمیل دو خطی را چهار ساعت طول نداده، تلفن را نگاه نکرده و دعا دعا نکرده که طرفش زنگ بزند؟ کدامتان شب را بی تاب بیدار نمانده؟منظورم این است که محض رضای خدا، یک عشق و عاشقی به من نشان دهید که دیوانه وار نباشد!...
عطر خوش پیراهنش را دوست دارم گل های روی دامنش را دوست دارم گفتند دیوانه ندیدی شوهرش را!دیوانه هستم شوهر ش را دوست دارم...
ایا من دیونه ام ؟هر وقت دلم میگیره میرم روی همون نیمکتی میشینم که همیشه منتظرت میشستم یا لیست اهنگ هام شده ده تا اهنگ قدیمی که تو برام فرستاده بودی پیرهنی که تو بهم کادو دادی و حتی یک بارم نپوشیدم صدات که همیشه توی سرمه اره من دیونه ام...
☔️ بی اختیار دستم رفت سمت بند های تزئینیِ هودیش و مشغول پاپیون زدنشون شدم... ابرو بالا داد و خم شد، چشماشو دوخت به صورتِ خونسردم و بی مقدمه برگشت گفت: میدونی؟ بعضی وقتا حس میکنم تو هم دیوونه ای! نگاهی به صورتش انداختم و باز مشغول باز و بسته کردنِ گره های بند هودیش شدم.خندم گرفت: معلومه که هستم!و نگاهمو بالا کشیدم و با شیطنت اضافه کردم: دیوونه نبودم که عاشقِ تو نمیشدم... چند ثانیه با مکث نگام کرد و زد زیر خنده، بلند و قشنگ...!جوری که خ...
دیوانه شدم دیوانه ی مست این حال و هوا نمیدانم چه ام است حوصله هیچ کاری را ندارم به هیچ چیز علاقه ای نشان نمیدهم گریه ام نمی آید خوابم نمیادخنده ام نمیادفقط بلدم بگم نمیدانم چه ام است دیوانگی هم عالمی دارد...
درد دل دیوانه را دیوانه میداند که چیستکیوان بلدی...
مبتلایم به لاعلاج ترین بیمارییک بیماری به نام عشقتپش قلب میگیرم،،در لحظه نگاه کردنتنفسم تنگ میشود،، در زمان دوریتآرامشم سلب میشود،، هنگام غمگین بودنتمن دیوانه ای هستم دچار تو کیوان بلدی...
اسم تورا به مادرم گفتم گفت/در خواب همیشه می بری نامش راگفت در بیداری خوابش را می بینی پسرم/لحظه به لحظه میبافی گیسوانش راگفتم مادرم دیوانه شدم معلوم نیست؟/بگفتا نداری چاره ای،منم خواندم پیغامش رادیوانه ها! دیوانه کردی کافرم کردی اخر/دلم گم کرد همه دین و اسلامش رادل من هرلحظه وصل است به دلت/یار من!ساده کنم،تازه پیدا کرد امامش رامادرم شاهد پرپر شدنم بود تو ندیدی/در دلم تو بودی و بس،دلم گم کرد آرامَش راگفتی روزی دوستت دارم ای یار من../لب...
باران همیشه واسطه ایست برای دید زدنتمثلا از گوشه پنجره اتاقم، تورا درانتهای کوچه ببینمکه چگونه در انتظار من ایستاده ایبدون چترچقدر دیوانه ام که بدون چتر برای دیدنت می آیماصلا مگر میشود باران بباردتو بیاییمن دیوانه نباشم؟!...
زیستن در این شهر دیوانه به من آموخت آدم راحت تر است زمانی که تنها باشد می تواند زندگی کند. با کسی بودن آن هم وقتی تورا نفهمد سخت می گذرد. گرچه این شهر شلوغ است ولی باور کن آن چنان جای تو خالیست که صدایت در جای جای این خیابان ها می پیچد. این را فهمیدم که این شهر شلوغ کمی دیوانگی می خواست اما ما زیادی دیوانه بودیم. کمی عشق می خواست اما ما زیادی عاشق بودیم. این را خوب فهمیدم که ما هیچ سیاست زندگی کردن را در این شلوغی شهر نیاموختیم. بیا برویم... شه...
سرگذشت آدم ها. در میان آدم هایی که با ماسک در خیابان ها ظاهر می شوند تشخیص دادن تو بسی سخت است. به راستی تو اگر من را پشت این نقاب های به اجبار ببینی می شناسی؟! هنوز هم آن همه عشق و علاقه را که در چشمانم موج می زند را می توانی مثل گذشته ها تشخیص دهی و لَمسش کنی؟من که همان آدم سابقم، امّا تورا نمی دانم دلبر!این روزها که یک به یک به سرعت برهم زدن چشمی می گذرد جور دیگرم خیال و فکر تو از سَرَم نمی افتد. باورکنی یا نکنی من همان عاشقِ سابقم. ...
عاقل شدم وقتی مرا دیوانه کردیچشمان خود را جادوی این خانه کردیساقی به چشمان خمارم آشنا بودهرشب مرا آوارهٔ مِیخانه کردیاین مرغ عشقی را که پرزد سوی بامتبا چشمکی آواره و بی دانه کردیچشمم به چشمت آشنا بوده از اولمن را به خود با یک نظر بیگانه کردیآخر چه کردی با دلِ من خود ندانمتو هرچه کردی با می و پیمانه کردیمن هرچه را این سالها آباد کردمتو با نگاهی آتشین ویرانه کردیمهران بدیعی...
شبها به پهلو میشوم هردماز فکرتو دیوانه می گردمفکرت مرتب میبَرَد دل راآخر چرا از قلب تو طَردم؟با این سوالم فکر ها پر زداین بار پهلو را عوض کردمیکبار دیگر یاد تو پَر زدآمد نمک پاشید بر دردمدل را دوباره با خودش برد وای کاش من پیش تو برگردمحالا دگر من غرق در رویامآنجا کنارت در شبِ سردماما مگر او جای دیگر نیست؟پس من پی عشقِ که میگردم؟یکبار دیگر فکرها پر زدمن باز پهلو را عوض کردماین طرز خوابِ هر شبم گشتهعشق تو باشد دار...
چیزی به او گفتم؛خندید و بین خنده هایش گفت: «دیوونه!» .و باز خندید.می خواستم بگویمخب مگر می شود فرد عاقل صدای خنده های تو را بشنودو از سر ذوق دیوانه نشود؟ولی سکوت کردم..دیوانگی را ترجیح دادم به قطع کردن ریتم خنده های شیرینش؛و من دیوانه شدم، دیوانه ی او....
دارایی من ،ناز نگاهی که تو داریبیداد از آن چشم سیاهی که تو داریهر صبح ببوسم به خیالت لب خود رادیوانه شدم،از رخ ماهی که تو داری...
پاییز رسید و خبر از مهر لبت نیستدر کوچه ی بن بست، صدای قدمت نیستپاییز، هوای تو به سر می زندم بازافسوس که دیوانه، هوایم به سرت نیستپاییز فقط با تو قشنگ است عزیزمبانو تو چرا قصد دگر آمدنت نیستدر باغ خزان کرده ی پاییزی قلبمجز یادی از آن رنگ گل پیرهنت نیستمن مثل درختی که خزان کرده ز عشقتگویا که تو هیزم شکنی و تبرت نیست...
به گمانم جایی میان شعرهایم مرده ام .همان جا که زور وزن هایش به دلتنگی هایم نرسید.همان جا که بنیان قافیه اش ویرانی های ذهن آشفته ام را از نو نساخت.همان جا که آرایه هایش الفبای روح بیقرارم را از بر نکرد.همان جا که با واژه هایش به پابوس جفا رفت و بی سبب به عقلم تاخت.و حال در من دیوانه ای نفس می کشد که سعی در کتمان خویش دارد و این است تلمیح تلخ روزگار من.زهراغفران...
دیوانه ای را تصور کنهی می گوید من دیوانه نیستم!همانقدر محکم می گویمتو نرفته ای......
جز من شوریده را که چاره نیستبایدم تا زنده ام در درد زیستعاشقم من ، عاشقم من ، عاشقمعاشقی را لازم آید درد و غمراست گویند این که : من دیوانه امدر پی اوهام یا افسانه امزان که بر ضد جهان گویم سخنیا جهان دیوانه باشد یا که من...
شفایی در کار نیست...۰۸شهریور بعد می بینی انگار صدایش را فراموش کرده ای، آن لحن خاصش را. آن مدلی که حروف اسمت را ادا می کرد. آن خنده ها، آن حرفهای بریده وسط خنده ها و آن درخشش شادمانی در دلت وقتی به سختی لابلای ریسه رفتن از دیوانه بازی های تو، می گفت نخندان لعنتی، بگذار حرفم را بزنم. می بینی صدایش را یادت رفته، و دردت نمی آید اما می ترسی از این که دردت نمی آید. نکند دکتر راست گفته باشد و این از یاد بردن جزئیات، سرآغاز شفای دلت باشد؟ ...
وقتى یک نفر از درد دیوانه مى شود دیگراندردش را نه...! تنهادیوانگى اش را مى بینند....
من اگر روزی دیوانه گشتمپیِ عاقل پیشه ای از جنس تو می گشتم که فرداها در جوار تو امن باشدکه نوش دارویم لمس دستانِ تو باشد...
امشبشیک ترین لباس هایم را می پوشممی خوابممنتنها دیوانه ای هستمکه دوست داردقرارهای عاشقانه اش رادرخواب بگذارد......
عاقل آن است که این موقع شب خوابیدهمنِ دیوانه که خوابم به خیالت طی شد...
حساس شدمبه توکه همیشه کنارمباشیدر آغوش ام باشیاین همه حساسیت مرا روزی دیوانه می کند.......
سؤالی که بعضی وقت ها من را گیج می کند: من دیوانه ام یا دیگران؟...
قلبِ زبان نفهمِ من،باتوام اِی تپنده یِ خانه خراب کُن،دیگر با هر گُم گُم ات نامش را درونِ من تکرار نکنو نبودنش را به رُخم نکش.دیوانه جان،"تنهایِ بی سنگِ صبور،"انقدر خودِ زخمی ات رابه در و دیوارِ سینه یِ از مُشتِ روزگارکبود شده یِ منِ خسته نَکوبان.او دیگر باز نمی گردد....
سیگار های بهمنش را دوست دارمبوی بد پیراهنش را دوست دارمگفتند دیوانه! شنیدی زن گرفته؟دیوانه ام ، حتی زنش را دوست دارم......
هر باردقیق تر ؛به دیوانه اَت نگاه کناَخم هایتمرا می کُشد ؛اَصلاهر گِرهدر مواجه با تو را دوست دارم...در هر گِره عاشق ترمکورتر...