پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بر نمی گرداند سرش راحتی آنکه آشناصدایش می کندپاشیده بر صورتشاسیدی تاریککه پوشیه می زندحتی بر باورشبرگردان سرت راماه پیشانی!ونگوگ غمت را می کشدبستری شدن در چشم های توآرزوی هر پنجره ی مجنونی ستبرگردان سرت راماه پیشانی!مننخ به نخمی کشم غمت رامو به موبند به بندِ انگشتانمتو زیباییو کاش بدانیلمسِ لطیفِ حقیقت رااز دست های یک روشندلماه پیشانی!بدوزستاره های مرابه شالت، پیراهنت، دامنتو امض...
از وسعت زیبایى ات هیچ میدانى!؟که لندن را به وقت صبحشب هاى پاریسو عصرهاى ونیز رابه سخره گرفته است..!!...
به تو که میرسم؛مکث میکنم.انگار در زیبایی ات چیزی جا گذاشته ام مثلا در صدایت... آرامش،یا در چشم هایت... زندگی،...