متن زندگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زندگی
هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست!
بودن ما در خانوادههای انحصاری خودمون
در پیدا کردن دوستانمون
حتی در انتخاب دانشگاهمون و قرار گرفتن بینهمکلاسیهایی که از قبل اصلا نمیشناختیمشون!
محلهای که در اون زندگی میکنیم و سرکار میریم
ماشینی که از کنارش میگذریم
آدمی که ازش خرید میکنیم
مَرَضی که دچارش میشیم...
به وسعتِ ویرانیِ دلم بنا کردی...
که عشق، خانه که نه، آسمان میسازد
او زن بود...
نه بافتهای از تار و پودِ ناز...
بلکه تنی که لباسش، بندِ تبعیض بود
و زخمهایش...
برگههای امضاشدهی جامعهای که
تنِ زن را ملکِ خاموشی میخواست.
سینههایش، نه مظهر زنانگی،
که میدان مینِ نگاههای قضاوتگر شده بودند...
و سیم خاردار،
فقط لباس نبود...
قابِ قانونِ نانوشتهای بود...
زندگیــ تجربه تلخ فراوان دارد
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامعه اندوه مپوشان هرگز
که به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم میگذرد ...
زندگی ذره کاهیست که کوهش کردیم
زندگی نام نکوییست که خارش کردیم
"ماه دهم"
بعضی نامها توی تقویم نیستند...
نه فروردیناند، نه مهر، نه دی...
آنها جایی میانِ خیال و واقعیت متولد میشوند.
در حوالیِ یک شبِ خسته، جایی که سکوتْ صبور است
و دل، بیدلیل تنگ...
«ماه دهم» همینجاست؛
ماهی که تاریخ ندارد اما همیشه حاضر است
نه آغاز دارد، نه...
تو از من جدا نیستی، تو خودِ خودمی ...
مثل نفسی که بیصدا ولی حیاتیست، تویی که تو تمام لحظههام جاریای.
گاهی فکر میکنم اگه تو نباشی، من هم نیستم.
نه چون نمیتونم، چون نمیخوام بدون تو حتی یه لحظهم رو زندگی کنم. تو تنها باقی مونده از منی، تو...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
گاهی به روزمرگیهایم فکر میکنم، همین سادگیهای بیپایانی که گاهی قدرشان را نمیدانم.
به عطر خوش چایی هلدار، که با عطر ملایم و گرمش،در هوای کمکم تاریک شب، آرامش را در دلم میریزد.
به نوازش نسیم روی گونههایم، وقتی آفتاب غروب کمرنگ میشود و جهان به آرامی خواب میرود....
غصه ها
چون ناخن شکسته
زندگی را نخکش می کنند...
زندگی میگذره، با روحی خاموش، دلی پر از تاریکی،
اما نگاهی که هنوز، به روشنی فردا خیرهست
میترسم
شعر
- این سدّ باشکوه -
در برابرِ حجمِ حروفِ احساس
تن به شکست دهد
میترسم ترکهای قلبم
یک روز
کار دستِ من دهند...
زندگیام، باد است که در خلوت کوهستانی نجوایی از خاطرات به جا میگذارد،
سایهای که روی دیوار زمان میرقصد و هر لحظه، شکلی دیگر به خود میگیرد...
من موجم، که پیوسته از ساحلی به ساحلی میروم،
بیآنکه بداند، کدام صخره آخرین آغوشش خواهد بود.
روزهایم برگهایی هستند که پاییز آنها...
هر بار که گفتم گذشت
گرفتار دیگری شدم،
زندگی گذشت ندارد،
آمده ام که هی مبتلا شوم..!
زندگی…
چون نسیمی که بر چهرهٔ دریا لغزید و رفت،
چون سایهای که در آغوش غروب گم شد،
چون فانوسی که پیش از رسیدن سحر،
آخرین شعلهٔ خود را در تاریکی رها کرد…
ما رهگذران این پل لغزانیم،
گذرگاهی که نامش را "زمان" نهادهاند،
سرگردان میان سایهها و نورها،
در...
"زندگی"
زندگی چون کتابی است،
هر لحظهاش صفحهای از سرگذشت.
بگذار قصه امروزت را با عشق و امید به نگارش درآوری...
بزرگیات را در کلماتت جاری کن...
این روزها
جای نبودنت تیر می کشد
و بغض کهنه ای گلویم را می فشارد
بیا در این وانفسای زندگی
کمی از دوستت دارم هایت را
برای من کنار بگذار
که من برای شنیدن واژه های احساس
محتاج لب های توام
نشستهام
کنار پنجرهای که باد از آن
بوی شکوفههای دیررس را
با خودش آورده...
درختِ حیاط
دیگر سوگوارِ سیبِ افتاده نیست،
با هر نفسِ نسیم،
برگ تازهای میروید از دلش.
پرندهها،
میانِ ابرهای روشنِ صبح
نمیپرند،
میرقصند...
کوه
بیصدا
دارد آفتاب را در آغوش میکشد،
آنقدر آرام
که انگار هزار...
برگی که به بادی بند...
رفتنات،
اتفاقی بود
که در زندگیام افتاد.
حالا
با این شاخه
تکانهایی مانده
که به زورِ بادِ فراموشی نیز
جایِ خالیات
جای خالیات نمیافتد!
خورشید را در آغوش کشیده، سر به سوی نور دارد؛
گل آفتابگردان، نماد امید و وفاداری، حتی در روزهای ابری هم نور را میجوید.
تو هم مثل او باش؛ رو به روشنایی بایست.