متن زندگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زندگی
زندگی همیشه همین بوده است
درست زمانی می رسی
که پلّه برقی
از کار اُفتاده باشد
ساعت مُچی ات
مغزِ امیدوارِ امروزت
و بیچاره پاهای مصنوعی
که طبیعی طبیعی
دردِ بیشتری
می کشد انتظارشان را...
«آرمان پرناک»
جاده ای که پیش روست، عطر نرگس ها را تا دورترین افق ها می پراکند...
زمین، با فرشی از شکوفه های سپید، نفس آسمان را در آغوش گرفته و پرنده ها، در این بهشت گمشده، ترانه ای جاودان می خوانند.
تنهایی، همسفر همیشگی ام، در این سکوت معطر، مرا به...
در موج خیال، دل چو دریا باشد/
هر لحظه به رنگ عشق پیدا باشد/
با بادِ صبا به سوی خورشید رود/
این زندگی ام, که پر ز فردا باشد/
....
...فیروزه سمیعی
زندگی دقیقا مثل یک پازل بزرگ می مونه، پر از قطعات کوچک و بزرگ که به هم نمی چسبند. به نظر می رسه همه چیز مرتب باشه، ولی یه لحظه به خودت میای و می بینی که یکی از قطعات گم شده یا اشتباهی جا خورده؛ بعد می بینی ،...
زندگی بازی شطرنج نیست که یک برد ویک باخت داشته باشه!!!! بازی زندگی همیشه ادامه داره و پر از بردو باخته!!!!پس از باخت ها تجربه و از برد هات انگیزه بگیر
🌹دلارام امینی🌹
آقای کارگردان!
میانِ این سیاهی لشکرِ سپیدبخت
نقشِ مردِ زندگی را به من بده
بدون کات، مُدوّن و دقیق
طوری خواهم مُرد
که به ذهنِ خطر هم خطور نکرده باشد
«آرمان پرناک»
ما ماهی تو تنگیم
شایدم تو حوض یه خونه ی قدیمی،
که حتی دیواراش هم یادشون رفته چی بودیم.
هر روز منتظریم،
شاید یه روزی بیای،
دستت رو از لای پنجره بذاری توی آب،
اما همیشه با یکم فاصله،
که نه بتونیم بیافتیم توی دستات،
نه بتونیم پر بشیم از...
خیلی وقت ها به خاطر درد و رنج خودمون، خودمون رو فراموش می کنیم. فکر می کنیم چون کسی درد بیشتری داره، درد خودمون دیگه اهمیت نداره. دقیقاً مثل همون فیلم کوتاهی که دیدم، داستان قورباغه و جغد. قورباغه یک چشمش رو از دست داده بود و خیلی در درد...
دیگر اُمیدِ زنده شدن نیست
عیسا بخوان دعای فراموشی...
«آرمان پرناک»
کاش قدردانست زندگی را
درگذر مستانه یک رقص
درگذربوسه پنهانی دلدار
آن زمانی را
که هست پناهگاه تو دیوار
نسرین شریفی
زندگی،
ساده است
اما
ما حلزون ها
گوشمان بدهکار
نیست که نیست
«آرمان پرناک»
گاهی به مرگ فکر می کنم. به اینکه زندگی چقدر کوتاهه، به لحظه هایی که تموم می شن و جا می مونن. نمی دونم خوبه یا بده، ولی حس می کنم یه جور یادآوریه. انگار مرگ بهم میگه: «هی، یادت نره زندگی کنی، یادت نره به آدمایی که دوست داری...
مثلِ پایانِ یک شعرِ کوتاه
غافلگیرم کن
زندگی!
«آرمان پرناک»
تنهایی
قاتلِ سریالی ات بود در زندگی
غروب های جمعه
دستِ پُرتر
به خانه ات می آمد
و با تکّه های قلبت
جهنّم می پخت
«آرمان پرناک»
پنجره های دلت را بازکن به روی اکنون
که اکنون روز زندگی توست
نسرین شریفی
گُلی
میانِ مین ها روییده است
اما
جایی برای اُمیدواری نیست
جز
پا نهادن بر گُل
جای ادامه نیست برای امید
همیشه
پای یک «مرگ» در میان است
«آرمان پرناک»
یک زیرزمینی ام
فراری از
هر چه آدم
تنم می لرزد
وقتی
مُرده ای می بینم
کاش آن بالا
روی زندگی
مانورِ بیشتری بدهند
تا این پایین !!
«آرمان پرناک»
ای پرشنگ* نازنین گریه نکن!
من خوب آگاهم که گریه درد آدمی ست
گریه ذوب شدن درون است
گریه تازه شدن زخم است
از این رو گریه نکن!
زیرا تو که گریه می کنی
آسمان می گرید، زمین می گرید
رودخانه، دریا، کوه، طوفان همه خواهند گریست
شعر، برگ، باران،...
با پدرم همراه شدم،
مرا به زندگی رساند.
با زندگی همراه شدم،
مرا به عشق رساند.
با عشق همراه شدم،
مرا به زیبایی رساند.
با زیبایی همراه شدم،
مرا به شعر رساند.
با شعر همراه شدم،
اما شعر هم، چون من، سرگردان بود،
سرگردان!
نمی دانست، به کدام سمت برویم!...
[عشق]
عشق و کودک همچون یکدیگرند،
لبریز از شیرینی و گریه!
عشق و زندگی همچون یکدیگرند،
ناگاه می آیند و به ناگاه می روند!
عشق و مرگ همچون یکدیگرند،
این خرقه ی حیات در برت می کند و
آن پیرهن کفن برایت می دوزد!
عشق و خدا همچون یکدیگرند،
نه...