پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ز تمام بودنی ها تو همین از آن من باشکه به غیر با تو بودن دلم آرزو ندارد......
نبضِ مرا بگیرو ببر نامِ خویش راتا خون بَدل به باده شوددر رَگان من......
اگر هنوز من آواز آخرین توام ،بخوان مرا و مخوان جز مرا که می میرم......
رنج،رسوایی،جنون،بی خانمانیداشتممرگ را کم داشت تنها،سفره ی رنگین من!...
اگر فرو بنشیند ز خون من عطشیچه جای واهمه تیغ از شما ورید از من!...
سوزی که درون دل ما می وزد این بار ؛کولاک شبانه است نسیم سحری نیست......
هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت...!...