سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
رها کردی مرا هرچند در آغاز فصلی سردولی با خاطرات شاعری عاشق چه خواهی کرد!؟قدم زد پا به پایم کوچه، هر شب خاطراتت رابرای زندگی کردن شدم روحی خیابان گردمرا بردی کنار چشمه ات، لب تشنه آوردیدلت می خواست از گرمای آغوشت شوم دلسردبرایت خواب هایی دیده ام بسیار رویایی!تو را در خواب هایم لااقل باید به دست آوردنگاهت هم گواهی می دهد دلبسته ام هستیبیا تا راه برگشت است از تصمیم خود برگردحبیب حاجی پور...
...بی پرده وقتی داستان از عشق می خوانییادم می افتد "ویس فخرالدین گرگانی"قابیل مرتد می شود در چشم آدم هاوقتی اصول عاشقی را بد بفهمانیمن را بنوشان از لبان خود"عذاب النار"لب های تو آیینه "آیات شیطانی"عمری جهاد فی سبیل العشق را ساده"لا تبطلوا بالمَنُّ" و اخم و چین پیشانیحل کن معمای سر راه مرا بانوزلف تو پیچیده تر از دیوان خاقانیکام زلیخا تلخ شد از دوری یوسفای کاش عبرت می گرفتی ...
آویخته از منظره ات شاخه سیبیهرچند مرا نیست از این باغ نصیبیدل در دل من نیست _از این شیوه پرهیز_وقتی که صدا می زنی ام کَیفَ حبیبی!؟زیبایی تو درد بزرگی است که هر روزافزوده بر این درد حیای تو ضریبیهم صحبت آیینه نشو تا نتراشیهر لحظه برای من بیچاره رقیبیبگذار تو را تنگ در آغوش بگیرمتو ماهی و در این شب تاریک غریبی...
بر لحظه های خلوتِ سردم بغل بریز...! ️...