پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نه در دانشگاهنه در خیابانو نه در هیچ جای دیگرمن با اودر خلوت خود آشنا شدمزنی که همیشهدر من بود...«آرمان پرناک»...
در هوایی که نیستنفس می کشمزیر سقفی که نیستزندگی می کنمبرای همسری که نیستگُل می خرمبرای دختری که نیستقصه می گویم...آری،چرا خوشبخت نباشموقتیاین همه نیست هست !«آرمان پرناک»...
در شبی که هرکس، به تعلقی گرفتار ست! در هیاهوی جهان ، در خلوت خود گم شده ام سخت..! «سیداسلام فاطمی»...
خلوتی دارم در میان تمام این شلوغی ها!اندرونی دلم خالی است؛پر از خالی است.گاهی باید انتظار کشید. اما این انتظار؟!منتظر خود باشم یا دیگری!!!مدت هاست که رفته ام......
هر شب کنار بساط دلتنگیبا خیالت خلوت می کنمو به آرزوهایی می اندیشمکه تنها با تو محقق می شدندای کاش که یک شبمهمان خلوتم می شدیتا برای چشم هایت بداهه می گفتمو دستانم در آغوش موهایتبه خواب می رفتمجید رفیع زاد...
به دیدنم بیاهنگامی که آسمانپیراهن سیاهش را به تن می کندببین چگونه قلمدر وصف چشم هایت می رقصدچطور الفبای عشقبه لب هایت چشم می دوزدبه دیدنم بیاکه مشتاقم به شنیدن ترانه ای از توتا در خلوت شبانهدر آغوش عشقآرام بگیریممجید رفیع زاد...
من و چای و عطرِ خیالش،خلوت خاص من استارس آرامی...
من خلوت یک زخمم...
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد...
دلم خلوتی میخواهد از جنس بلورتا در آن بیابم روح سرگردان خود را دلم خلوتی میخواهد در دل شب تا بیابم نور امید را در دل خویش دلم خلوتی میخواهد ...خلوتی به دور از هم همه های روزگاربه دور از تمام خوبیها و بدیها به دور از شعر ها و شور ها به دور از همه چیز ..به دور از همه کس..دلم خلوتی میخواهد ...خلوتی دنج٫ که رها شوم برای همیشه در دل آن ...مهدی خادم...
ما به نفس کشیدنمان فکر نمیکنیم.اما زمانی که نفس کشیدن سخت میشود متوجه میشویم مشکلی وجود دارد، حتی شاید ابتدا متوجه نشویم دقیقا چه اتفاقی افتاده اما با دقت به بدن و محیط اطرافمان میتوانیم متوجه شویم چه چیزی نفس کشیدن را سخت کرده است.ایا بیمار شده ایم؟ایا هوای خانه با بسته ماندن پنجره ها سنگین شده است؟آیا شلوغیِ زیاد نفش کشیدن را سخت کرده است؟آیا هوای آلوده پشت چراغ قرمز است؟وقتی که نفس کشیدن سخت میشود، تمرکز روی رفتارها و دیگر بخش های ...
ای پریشان حال منجانان منحرفی بزن...این پریشان حالیت را با که خلوت میکنی..؟...
تنهائی هایمان رابا یکی که فکر می کردیمشبیهِ خودمان استو کفترِ دلش جَلدِ نگاهمان شدهتقسیم کردیم.تا به خودمان آمدیمگوشه نشین تَرِمان کرده بود...!!!.ما هم مداد و دفتری برداشتیمخیال و دلتنگی هایمان بر دوشرفتیم توی خانه ایدور از هیاهوی آدمهابا خدایشان نشستیمکلاف حرف که باز شدچای گلایه سرکشیدیم....نامِ خلوتمان را همگذاشتیم"جمعه"که اگر کسی سراغمان را گرفتبگوئیم :"تعطیل است...."...
جمعه یعنی با خودت خلوت کنی، اما رفیق...عصر جمعه با تمامِ بغض و حسرت میرسد...
در شلوغ ترین خلوتِ روزهایم،حضور داریدر شهری با کوچه های آلزایمر گرفته! (زانا کوردستانی)...
خلوتی با خودم آرزوست......
«شنبه ها»خلوت اند کافه های شهرتلخی جمعهزیر زبان هاست هنوز...!...
بر لحظه های خلوتِ سردم بغل بریز...! ️...
بعضی خاطره ها.....پیچک وار دورِ گلویِ زندگیمی پیچندآنچنان که گاهی در خلوتتجایِ اشک بایدکمی خون بالا بیاوریتا آرام شوی.......
فرقی نمی کندکدام لبه ی چاقو تیزتر استیا کدام مایع مشتعل تر زنی که نگاهش را از سوختن کبریت برنمی داردسوخته استزنی که روی چاقو مکث می کندرگش را بریده استو او کهبا چمدانش خلوت می کند رفته است......
مدتیست با خود به خلوت میروم گر نیایی تو دگراین خلوت من دائمیست....
شهر خلوتدکان ها بستهاما باکی نیست !.بوی نفس تقرنطینه ی عطاری ها راجبران می کند .....
خلوتی میخواهمکنار تو در سکوت ستاره هابگویم دوستت دارمآرام بگویی من بیشتر ،،️️️...
بدون تو چه کنم خلوت خیابان راشلوغ کرده ترافیک غصه میدان را...
یه جاىِ خلوت مى خواهمو صداىِ تو را که دائم بگویی:دوستت دارم دوستت دارم ️️️...
این چه ظلمیست بر منکه در خلوت تنهایی امهمیشه یاد آنهایی میفتمکه خود باعث این تنهایی شده اند....
دَمی با دوست در خلوت ،بِه از صد سال در عشرت !...
میان ما و تو امشب کَسی نمیگُنجدکه خَلوتی است مرا با تو در نهان امشب...
اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم و یا از روی خودخواهی فقط خود را پسندیدم اگر از دست من در خلوت خود گریه ای کردیاگر بد کردم و هرگز به روی خود نیاوردیاگر زخمی چشیدی گاه گاهی از زبان من اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن بیان من حلالم کن...
کس را به خلوت ِ دلِ من جز تو راه نیستاین در به روی غیرِ تو پیوسته بسته باد...
در سرا پرده جان ، خلوت جانانه خوش است...
خلوتی می خواهم و آغوشِ تو ...!...
تو همچو صبحی ومن شمع خلوت سحرم...
سالهاست که توی یک کارت پستال زندگی می کنم، کارت پستال یک جزیره مرجانی، یکی از آن جزیره های گرمسیری توی اقیانوس هند، همدمم یک گل آدمخوار است و یک ببر، ببری شبیه « ریچارد پارکر » فیلم « زندگی پای». دار و ندارم یک درخت نخل است و یک صخره، طولانیترین پله طنابیای که میتوانم خیال کنم از روی صخره بلند شده و به آسمان رسیده. هر وقت عشقم بکشد آن لباس استوایی هزار رنگم را به تن می کنم و مثل جک لوبیا سحرآمیز از آن پله بالا می روم و روی ابرها قدم می زنم، ا...
خلوتی میخواهمکنارِ تودر سکوتِ ستاره ها ...بگویم دوستَت دارم آرام بگویی من بیشتر ......
گریزانم از این مردم، که تا شعرم شنیدندبرویم چون گلی خوشبو شکفتندولی آن دم که در خلوت نشستندمرا دیوانهای بدنام گفتند......
من در این خلوت خاموش سکوتاگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم...
دل که تنگ است کجا باید رفت؟ به در و دشت و دمن؟ یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟یا به یک خلوت و تنهایی امندل که تنگ است کجا باید رفت؟ پیر فرزانه مرا بانگ برآورد که این حرف نکوست ، دل که تنگ است برو خانه دوست... شانه اش جایگه گریه توسخنش راه گشابوسه اش مرهم زخم دل توستعشق او چاره دلتنگی توست... دل که تنگ است برو خانه دوست... خانه اش خانه توست......
به آن چه میخواهی فکر کن ، همه چیز آرام واقعی می شود، تصور ما دنیای قبل از واقعیت است، بهترین را برای خودت بساز، آن تکه ناب که دست خیلی ها با آن نمیرسد، آن تکه خصوصی و خلوت را تصور کن که بیپروا در چله چرخیدن از خوشی غرق شده ای......