جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
مزرعه مرده است صدای نفس های باد را میشنوی؟مترسک آن طرف جالیز منتظر های و هوی کلاغ های سیاه مانده است...مزرعه مرده استکسی انگار از آنطرف گندم زار مرا صدا میزندمنی که یک عمر است زمستانم ......
من زمستان شدنم را به کجا شکوه برم؟ روزی این مزرعه هم حالِ دلش عالی بود......
مزرعه مُرده است صدای نفس های باد را میشنوی؟ مترسک آن طرف جالیز منتظر های و هوی کلاغ های سیاه مانده است... مزرعه مُرده است کسی انگار از آنطرف گندم زار مرا صدا می زند منی که یک عمر است که زمستانم......
پاییز دارد دل می کند از شهر ...و من خاطرات عاشقیمان را مرور میکنم از اول پاییزتا اخرین روزهای یلدایییلدای تنهایی ...رفتنت انقدر مبهم بود که برای همیشه شب هایمرا یلدا کرد ... همان قدر طولانی همان قدر سردپاییز دارد دل می کند از شهراما نگاه سردش را به زمستان دوخته استتا دقایقی بیشتر بماندشاید خبری شداز گرمای نگاه عشق شاید انار سرخ از اوج عشقترک برداشت و شاید حافظ بگوید:یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم ...
ترسیده بودم که بری از دسترنگم شبیه رنگ پاییز بودبودن کنارت معجزه می خواستاین زن برا تو خیلی ناچیز بودمثل یه چینی که ترک خوردههر لحظه رو بیم شکستن داشتهرکاری کردش باز تاریک بودوقتی که رفتی حس مردن داشت-شیوا شیر محمدی-به وقت دلتنگی...
تا به من رسیدی مهرت تمام شدو آبان را در آغوش کشیدیاین پسر سرد مغرور سرد رامنی که پر از مهر بودم و عاشقانه هایم را فقطبرای تو می سرودم.مثل خودت از حوالی پاییز بودماز جنس باران اما تو انگار از فصل زمستان آمده بودیکه با کلامت قندیل ببندی روی تک تک واژه های شعرمو یخ بزند داغی حرم نفس هایم که محتاج به بودنت بود!...
پرواز نگاهشجهان جمعه ام را بلعید شیوا شیرمحمدی...