پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نزدیک شدیکمی آرام گرفتندبادلرزه های آستینمصاف کردیکلاهِ کج حالم راو خستگیِ امروز رااز نگاهم تکان دادیاما دهاندهانم برایت مهم نبودمهم نبود کلماتِ آنکلماتی شبیه دوستت دارمدوستت دارم های یک مترسک - او دوستت دارد دخترِ مزرعه ! -«آرمان پرناک»...
مزرعه مُرده است صدای نفس های باد را میشنوی؟ مترسک آن طرف جالیز منتظر های و هوی کلاغ های سیاه مانده است... مزرعه مُرده است کسی انگار از آنطرف گندم زار مرا صدا می زند منی که یک عمر است که زمستانم......
مزرعه در التهاب غرش ابری غریب خوابیده استو منبا قلبی خمیده، صاف ایستاده امتا سینه پهلوهای کهنه امخشک شوندمن تاراج مزرعه رابه بوسه های کلاغی فروخته امکه چشمان سیاهشمسلوک شده بر سینه امو سالهاست ردپایش را در اسارت باد و بارانبر روی شانه ام به دوش می کشمدلتنگی ام را قدم نمی زنمتا از دکمه های پیراهنم بالا برودو خودش را به لبخند پوشالی ام بچسباندآهِ من، در تلاطم گندم زار گم شده استو دلش را به های و هوی کلاغ ها سپر...
هر روز برای مترسک مزرعهاز زندگی می گفتم ...گندم می گفت :شب ها که تو خوابی ،مترسک تا صبح گریه می کند ...!...
حیوانات مزرعه همیشه باید کار می کردند ، نه شیر گاوها به گوساله هایشان می رسید و نه تخم مرغ ها منجر به تولد یک جوجه ؛ همه دسترنج حیوانات متعلق به آقای "جونز" صاحب بی رحم مزرعه بود ! غذای حیوانات مزرعه اندک و در حد بخور و نمیر بود ، تا جان داشتند از ترس چوب و ترکه کار می کردند ... در این مزرعه "زاغی" بود که رابطه خوبی با آقای جونز داشت وآقای جونز از شیر گاوها به زاغ نیز میداد. زاغ برای حیوانات مزرعه از دنیایی دیگر حرف می زد،...
چقدر زیادی و زیبا! نمی دانم اما فکر می کنم خدا وقتی می خواسته نقاشی ات کند با یک مُشت نور تو را انداخته بین ستاره ها یا موقعی که مزرعه می کشیده افتادی لایِ خوشه های گندم، شاید هم رنگدانه پولک ماهی هایی که اینقدر می درخشی یا دانه های سُرخ اناری روی درخت های بهشت ! نمی دانم...اما چقدر زیادی و زیبا......
دلم، یک مزرعه مى خواهد !یک تو یک من ...️و گندم زارى طلایى رنگکه هوایش آکنده با عطر نفسهاى تو باشد.....
پسرم تا هفتهی دیگر آب کرفس میخوری تا لاغر شوی...در لجن غلت میزنی تا کثیف شوی...و کمی آشغال میخوری تا مریض شوی...! گوساله: نمیفهمم پدربزرگ آخه چرا؟پدربزرگ:آخر قصابها تا هفتهی دیگر به اینجا میآیند ... اگر چنان که گفتم عمل نکنی تو بهترین میشوی... و بهترین ها در مزرعه همیشه کشته میشوند!...
تو غزل خیزترین مزرعهی احساسی!به گل روی تو از فاصله ای دور سلام ...️️️...
تو که رفتیهمه ی مزرعه ها خشکیدندباغ من بعد تو صد جعبه زمستان داده...!...
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاکبجز مهر بجز عشق دگر تخم نکاریم...