پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پاییزم را با تو شریک میشومبرگ به برگ، باران به بارانتو کنارم می مانیو من قدردان بودنتپاییز را بهار میکنم!...
قسم به پاییزی که در راه استو به پچ پچ های عاشقانه یبرگ های در حال افتادن!قسم به بوسه های آخرو به باران های گاه و بی گاهو به آغوش های خالیقسم به عشقکه منپاییز به پاییزباران به بارانآغوش به آغوش دل تنگ توام !...
به دلم بنشین!شبیه بارانی که بی وقفه به شیشه می نشیندو بهاری می کند پاییزی ترین روزهایم را...علیرضا سکاکی...
حواس شهر پرت تلاقی پاییز و زمستان،خزان هزار رنگ و خوشرنگ و سپیدی سحرانگیز برف،اما من محو تلاقی ابروهای تو حیران.همه دلتنگ و دلخوش بهنارنگی،خرمالو،انار،اما من دل نگران چشمان سیاه تو،زیرا تویی دلیل پاییز و زیبایی آن.من آن برگ خزان زده ی زردم،چشم تو رویم سرخ کرده اینچنین بسیار.تو در چشمانت صفای پاییز را داری.با مهر تو می توان سوی شادی ها کرد فراررو به سوی زیبایی شیداییسرمستیهیچ...
چشمهای تو پاییزند در برگ ریز این خیابانها چه لبخندها که سرخ می ریزنددر بوسه بارانبر سنگفرش ها لبانم را نارنجی می کنم ترانه می خوانمقدم زدن با تو می چسبد در یک عکس سلفی........... فیروزه سمیعی...
دیگر چه فرقی می کندباران بباردیا نبارد!وقتی چتر خیال تو بر سر ماندگار است...دیگر چه فرقی می کندبسازم یا بسوزم!وقتی عشق تمامش سوختن است...دیگر چه فرقی می کندچه روزی خواهی آمدوقتی همه روز در انتظارم...دیگر هیچ فرقی نمی کنداما فرق داردمن مانده ام و خیابان های دهان گشادو خمیازه های بی وقفه ی روزه هامن مانده ام و کوچه هایی پر از هق هقمن مانده ام و بغضی گلوگیر در نفس های پاییز...مانده ام من...و تو مانده ای ...
آبان هوایش غرق دلتنگیست!عطر تورا در مشت خود دارد...!فهمیده خیلیی دوستت دارم !هی پشت هم با عشق میبارد!!...
تا به من رسیدی مهرت تمام شدو آبان را در آغوش کشیدیاین پسر سرد مغرور سرد رامنی که پر از مهر بودم و عاشقانه هایم را فقطبرای تو می سرودم.مثل خودت از حوالی پاییز بودماز جنس باران اما تو انگار از فصل زمستان آمده بودیکه با کلامت قندیل ببندی روی تک تک واژه های شعرمو یخ بزند داغی حرم نفس هایم که محتاج به بودنت بود!...
کنارم که باشیپاییز دلتنگی امبا همه ی غم انگیزی اش و ابری بودن لحظاتشزیباتر از بهار می شودو همای سعادت می نشیند به تماشای عاشقانه هایمکه در ساحل چشمانت به پرواز در آمده اند-باد صبا...
زیبایی پاییز پیشکش مردم شهراز زیبای ها تُ فقط؛برای من بمانی ، کافی ست...!...
روزهای پاییزی می گذرد و برگهای درختان در انتظارت بی جان می شوند اگر آمدی، سر راهت نخ و سوزنی بیاورتا آخرین برگها را بدوزیم.برگهای درختی که دیروز کنارش بودیم!نه،شاید سپتامبر بود؟دیوانه شده ام!شاید سال ها قبل...بگذریم نیمه نوامبر نزدیک است، آخرین برگها در انتظارت عاشقی میکنند. 🍂ص🍁...
محبوبم!برای خوردن بستنی شکلاتی در تابستان نیامدی... لطفا برای خوردن چای داغ، کنار هم در پاییز از الان اقدام به کاری کن:(...
حوالی پاییز می آیی !هنگام غروب دل انگیزوقت لمس برگ های زرد و نارنجیپس منتظرت خواهم ماند تا اوج عاشقانه هادوشادوش نیمکت منتظر...
۱۳ آبان را یادت هست ؟؟؟همان روز که آخرین روز آزادی ام بود زیر آن باران مه خورده در آن روز پاییزی مگر می شود که نشود این دل تسخیر دو گوی جاسوس تو ......
با ژاکتی که برایم بافته ای ، پاییز را در آغوش کشیده ام... تمام این فصل بوی تو را میدهد... • ͡•نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
تولبخند میزنی زمانی ک شادیو من لبخند میزنم زمانی ک تو شادی❤🥂(:𝑻𝑨𝑯𝑨...
عشق \فقط یک داستان عاشقانه نیستعشق ینی به یک نفر دیگه بیشتر از خودتوناهمیت بدید (:イムんム...
دلم تو را می خواهد ای تک ستاره ی خوشبختی ، وقتی نیستی ،ظلمت وتاریکی ،تمام وجودم را در بر می گیرد، وچنان غرق رویاهای مشوش می شوم که گذشت ایام را حس نمی کنم سلامم را به باد صبا می سپارم تا چون کبوتری زیبا، به سویت پر گشاید و سر بر شانه ات نهد واز جانب من ،موهایت را نوازش کند و بی هوا، بوسه ای بر گونه ات زند ؛که بی تو سرد وبی روحم؛افسرده وغمگین، که گاه، آسمان دلش به حالم می سوزد وبا من هم نوا می شود وسیل اشک را بر چهره ام روانه می کند،بگو من بی...
دلم تو را می خواهد ای تک ستاره ی خوشبختی ، وقتی نیستی ظلمت وتاریکی تمام وجودم را در بر می گیرد، وچنان غرق رویاهای مشوش می شوم که گذشت ایام را حس نمی کنم سلامم را به باد صبا می سپارم تا چون کبوتری زیبا، به سویت پر گشاید و سر بر شانه ات نهد واز جانب من ،موهایت را نوازش کند و بی هوا، بوسه ای بر گونه ات زند ؛که بی تو سرد وبی روحم؛افسرده وغمگین که گاه آسمان دلش به حالم می سوزد وبا من هم نوا می شود وسیل اشک را بر چهره ام روانه می کند،بگو من بی تو ...
بوسه هایت ...انار را می ترکاندنفس هایت سیب را می رساندآغوشت ابر را می باراندپاییز ترینی تو..!...
گرچه پاییز استاما چیزی جز بهار دوست داشتنتدر جان من نیست...
میانِ چهارچوبِامنِ آغوشِ مردانه اتمی شود یک دلِ سیرتمامِ پاییز را عاشقی کرد......
عجب صحنه ی رمانتیکی میشوددر این هوای سرد پاییزیدستانم به گیسوان طلاایی ات زنجیر شودو من عصرانه ایپر از بوسه از لب هایت رادر آغوش گرم اتمیل کنم...
پاییز را دوست دارمدر یکی از شبهایش عاشقت شده امو بی پرواخاطراتت را بوسیده امشیوا علمی...
این هوای خوباین دست های توی جیب این انارها این برگ ها این "پاییز" برای تکمیل شدنش یک "تو" کم دارد......
پاییز دوست داشتنی است چون تو دوستش داری مثل باران که زیباست، چون تو زیبایی...
دلم ...به اندازه ی ...تمامِ برگ هایِ افتاده ی خیابان هابودنت را می خواهد!...
گلهای باغ راچون برگ های پاییزیفرش می کنم زیر پایتگر قدم رنجه کنیبیایی...
خزان شدو و نیامدی......