سایه ی موهایم
سکوتِ شب را
شکسته است
آسمان
مهتاب را جواب کرده است...
پینه و وصله زدن
به موهای من نمی آید
کوتاه کن
بریز
بگذار مرد شود
زنی میانِ تاریکی موهایش...
در پریشانیِ موهایم
گُم می شود
مردی که
سال هاست
شغلش
مرتب کردنِ موهای بی نظم است......
نظم می گیرد
جهانِ کوچک یک زن
وقتی مردی
موهایش را
می بافد
حتی تا به تا
حتی به اشتباه...
تب کرده است
احساسم
در کابوس شب هایم
هذیان می گوید
آمدنت را...
خشتِ دیوار دلم کج بود
فرو ریخت
سازه ی احساسم
-شیوا شیرمحمدی...
نفس های آخر را می کشم
میان این شهر که هر لحظه اش برایم پاییز بود
بی حضور تو...
شیوا شیرمحمدی...
من زمستان شدنم را به کجا شکوه برم؟
روزی این مزرعه هم حالِ دلش عالی بود......