متن شیوا شیر محمدی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شیوا شیر محمدی
موهای سفیدم
نبودنش را
فریاد می زند
قیچی بزن
این زبانِ سرخ را
تا به باد ندهد
رازِ این پریشان حالی را
سفیدی موهایم را
قیچی بزن
و سیاهی شب را
گره بزن
به ستاره های آسمانِ خیال
شاید
شفا داد دستانت
جسمی را که سال هاست
خورشید را در آغوش نگرفته است.
اینبار که موهایم را گرفتی
کمی آرامش
چاشنی قیچی ات کن
بگذار کمی عشق
همراه دستانت
جان ببخشد
به مُردگی گیسوانم
شاید خورشید
دوباره طلوع کند
در تارو پودِ موهایم
شهریور جان
دیگر وقتِ رفتنت رسیده است.
این را بارانِ بی هوای دیشب فریاد می زد.
من نطفه ی پاییزم، و چقدر با تو حالم
غریبانه بود.
شهریور جان تو پر از غرور هستی و پاییز
اصلا چه می داند غرور چگونه نوشته می شود.
تا آخرین لحظه لحظه نفسهای...
پینه و وصله زدن
به موهای من نمی آید
کوتاه کن
بریز
بگذار مرد شود
زنی میانِ تاریکی موهایش
هاله ای از نور
می پاشید
روی سیاهیِ
شبِ موهایش
و می رقصید
خورشید
دوباره میانِ خرمنی از
شراره های آتش
زاویه ها را
روی کاغذ مو به مو
پیاده می کرد
و چه گُنگ بود
ذهنی که هرگز
دستی برای نوازش
سمتِ موهایش نرفته بو د
دست هایش که عبور کرد
از شبِ موهای مریم
چشم های مریم استرس را
فریاد زد...
دست و دلم سمتِ موهایش نمی رفت
به انتها که رسید
آبشارِ موها که رها شد
آرام گرفت چشم های بی حوصله اش
موج و تابِ موهایش را
حالا به رُخ آینه می کشید
مانند ردِ بوسه بود
ردِ دستانش روی موهای سر
انگار به قیچی اش
آموزش داده بود
رقصِ قیچی
روی موهای پریشان
و در آخر
نفس می کشیدند
گیسوانی که سال ها مُرده بودند.
معجزه ی زنده کردن مو را
انگار خدا درونِ دست هایش
جاری کرده بود.
شیواشیرمحمدی
تو غریبه ترین آشنایی بودی
که من
در نگاهت خودم را جا گذاشتم
برای ابد
و انتظار آمدنت مرا کور کرد
درست مثل ذلیخا
گوشی ام زنگ می خورد
سراسیمه خودم را به آن می رسانم
نفس نفس می زنم.
شماره ی تو نیست... بی تفاوت گوشی را زمین می گذارم. امروز درست سه سال و چهار ماه و سه روز و ده ساعت و دو دقیقه است که تو رفته ای و من...
تب کرده است
احساسم
در کابوس شب هایم
هذیان می گوید
آمدنت را
راستش را بخواهی
هر شب خودم را کنارِ تو تصور می کردم
کنار هیبت مردانه ات
آنوقت با خیالِ راحت دلم را به ماه گره می زدم و چشمانم را می بستم.
راستش من بارها حتی خودم را کنار تو و دختر شیرینمان تصور می کردم. وقتی که من از...
برای آخرین بار دوستت دارم هایم را شعر می کنم برایت...
تو باور نکردی غصه هایم را باور نکردی مردنم را
دلم را به دلت گره زده بودم. از آن گره هایی که با هیچ دندانی باز نمی شد.
اما تو... اما تو ... اما تو ... بگو چگونه باز...
رویای شب های من حالا برای ابد خدانگهدارت
تو ماندی و تهرانی که نمی دانم بعد از من
کسی هست که حل کردن معمای چشم هایت را بلد باشد یا نه...
من می روم چرا که تهران جای به جایش خاطرات تو را برایم زنده می کند و زخمی را...
من می روم و تو را با شب های سرد تهران تنها می گذارمت... من میروم و تو را به بی رحمی شب های زمستان میسپارمت..
من میروم و گرمای خورشید را هم با خود همسفر می کنم.
دیگر بریده ام میانِ خواستن و نخواستنت...
دیگر خسته شده ام از...
باورم نمی شود که تو واقعا تصمیم به رفتن گرفته ای...
هیچ فکر کرده ای که بیست سالِ بعد
در آغوشِ زنی هستی که تو را نگاه می کند، با تو حرف می زند، برایت آشپزی می کند،
اما، اما، جانِ دلم جان می دهد برای لبخندت ؟
جان می...
تا به حال شب زنده داری کرده ای
برای عشقی که سهم تو نمی شود؟
تا به حال درد کشیده ای برای رویایی که
هرگز به واقعیت تبدیل نشد
تا به حال کویر شده ای که سراب ببینی آمدنش را
تا به حال هزار بار مرده ای و زنده بشوی...
خشتِ دیوار دلم کج بود
فرو ریخت
سازه ی احساسم
-شیوا شیرمحمدی