یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
آری، آری، زندگی زیباست.زندگی آتشگَهی دیرنده پابرجاست.گر بیفروزیاش، رقص شعلهاش در هر کران پیداست.ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست....
دیگه رویایی ندارمدیگه سیگار نمی کشمدیگه حتی داستانی ندارمبدون تو زشت و نا پسندمبدون تو کدر و پستممثل یتیمی در پرورشگاهمدیگه میلی به زندگی ندارم زندگی من از وقتی رفتی ایستادههیچی ندارمو حتی بسترم به سکوی ایستگاه تبدیل شده از وقتی رفتی من بیمارمکاملا بیمارممثل زمانی که مادرم شب ها بیرون می رفت و من را با نا امیدی تنها می گذاشتمن درد دارم. خیلی درد دارمتو می آیی و هیچ کس نمی داند کیو باز می روی و هیچ کس نمی داند کجا...
وقتی حوا سیب ممنوعه رو چید ،گناه به وجود نیومد ؛اون روز یه قدرت باشکوه متولد شدکه بهش میگن : نافرمانی...
شوق توعادت خطرناکی ستکه نمی دانم چگونه از دست آننجات پیدا کنم و عشق توگناه بزرگی ستکه آرزو می کنمهیچ گاه بخشیده نشود....
اگر گناه تو هستی خدا کند که خداجزای آخرتم را در این جهان بدهد...
گر تو گناه من شویتوبه نمی کنم ز توجام لبت بنوشم و باز گناه می کنم...