پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آلوده ام به تو....مثلِ چشمانت به خوابمثلِ هوایِ تهران به ریزگرد و غبار.....محکومم به تو....مثلِ بیچاره ای به سرنوشتزندانی به حبسِ ابد....گرفتارم به تو...مثلِ موهایِ بلندِ زنی در دست هایِ بادو تنِ مردی زیرِ فشارِ کار....دچارم به تومثلِ مادرت به بیماری اشتو به دیوانگی ات.....بیمارم به تو....مثلِ خودم به چشم هایت....خودم به آغوشت....بیمارم به تومثلِ خودم به خودت......
دیگه رویایی ندارمدیگه سیگار نمی کشمدیگه حتی داستانی ندارمبدون تو زشت و نا پسندمبدون تو کدر و پستممثل یتیمی در پرورشگاهمدیگه میلی به زندگی ندارم زندگی من از وقتی رفتی ایستادههیچی ندارمو حتی بسترم به سکوی ایستگاه تبدیل شده از وقتی رفتی من بیمارمکاملا بیمارممثل زمانی که مادرم شب ها بیرون می رفت و من را با نا امیدی تنها می گذاشتمن درد دارم. خیلی درد دارمتو می آیی و هیچ کس نمی داند کیو باز می روی و هیچ کس نمی داند کجا...