سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیگه رویایی ندارمدیگه سیگار نمی کشمدیگه حتی داستانی ندارمبدون تو زشت و نا پسندمبدون تو کدر و پستممثل یتیمی در پرورشگاهمدیگه میلی به زندگی ندارم زندگی من از وقتی رفتی ایستادههیچی ندارمو حتی بسترم به سکوی ایستگاه تبدیل شده از وقتی رفتی من بیمارمکاملا بیمارممثل زمانی که مادرم شب ها بیرون می رفت و من را با نا امیدی تنها می گذاشتمن درد دارم. خیلی درد دارمتو می آیی و هیچ کس نمی داند کیو باز می روی و هیچ کس نمی داند کجا...