سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
حتی اگر در سن هفتاد سالگی پدر نود ساله ات را از دست دهی باز هم درد یتیمی و هجوم اهریمنها را حس خواهی کرد....
مادر دوبخش است: «ما» و «در»... و قصه یتیمی «ما» از کنار «در» شروع شد....
امشب حسن (ع) اول شب یتیمی را با گریه میگذراند؛ حسین (ع) عزا گرفته است؛ بعد از زهرا (س) زینب (س) خانم خانه است... امشب مهدی (عج) شب زندهدار است... و همه منتظر ظهور او هستند تا بیاید و لااقل یک دانه شمع بر سر قبر زهرا بسوزاند......
دیگه رویایی ندارمدیگه سیگار نمی کشمدیگه حتی داستانی ندارمبدون تو زشت و نا پسندمبدون تو کدر و پستممثل یتیمی در پرورشگاهمدیگه میلی به زندگی ندارم زندگی من از وقتی رفتی ایستادههیچی ندارمو حتی بسترم به سکوی ایستگاه تبدیل شده از وقتی رفتی من بیمارمکاملا بیمارممثل زمانی که مادرم شب ها بیرون می رفت و من را با نا امیدی تنها می گذاشتمن درد دارم. خیلی درد دارمتو می آیی و هیچ کس نمی داند کیو باز می روی و هیچ کس نمی داند کجا...