دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
گفتم ای آرام جان، بر دل ما رحمت بیار چون که از سودای تو، دل شده بی تاب و زار در شب تاریک غم، نور تو ماه من شود با تو هر لحظه دلم، می برد از غم کنار ای که با لبخند خود، غم ز دل ها می بری هر نگاهت می کشد، دل ز هر سو بی قرار در هوای عشق تو، دل ز خود بیگانه شد تا که با مهر و وفا، پر شود این روزگار ای نسیم صبحگاه، بوی تو دارد به دل هر کجا باشی تو، هست شادی آشکار با تو هر لحظه خوش است، ای نگار مهربان چون که دل...
ای فروغ ماه حسن، از چهره ی تابان تو دل ز هر غم فارغ است، در سایه ی احسان تو هر که بوی عشق را از زلف تو بستاند او همچو گل در باغ دل، سرمست از پیمان تو چشم ما در انتظار، تا که رویت بنگرد چون که خورشید جهان، روشن از تابان تو در هوای عشق تو، دل بی قرار و بی نشان چون نسیمی می وزد، هر لحظه اندر جان تو ای که با لبخند خود، جان به شادی می کنی هر دلی را می کشی، در حلقه ی مژگان تو هر کجا نام تو هست، شور و شادی می شود ...
ای که جانان به نگاهت دل و دین می بازد به تو ای شاه دل آرا، دل ما می نازد چو نسیمی که ز گلزار بهاری گذرد عطر عشقت به دل ما همه جا می سازد در حضورت همه خوبان جهان محو شوند که ز رخسار تو خورشید حیا می نازد هر کجا می گذری، باغ بهاری گردد گل به پای تو فتد، باد صبا می نازد ای که در کوی وفا، یار وفادار تویی عشق تو بر دل ما، نقش بقا می نازد به کرم، بر در تو آمده ام چون گدایی که به لطف تو، دگر باره خدا می نازد ...
ساقی به نور باده برافروز جام ما از رشک ماه مجلس بستاند مقام ما چون لاله در هوای تو دل پر ز شعله هاست ای آفتاب حسن برافروز بام ما با بوی زلف توست که جان تازه می شود هر دم نسیم عشق وزد در مرام ما چشم انتظار روی تو دارد دل حزین تا کی شود ز لطف تو روشن کلام ما در محفل وصال تو دل گم کند قرار با هر نگاه توست که گیرد دوام ما ای ساقی زمانه بده جامی از وصال تا پر کند ز عطر تو این صبح و شام ما هر لحظه با خیال...
رونق عهد شباب است دگر بستان را دل پر از شوق و طراوت شده این دوران را نغمه ی بلبل مست از سر شوق آمده است تا که بستان کند از عشق تو حیران را ابر در چنگ نسیم است و بهاری شده است تا ببینند به هم جلوه ی باران را لاله ها سر به هوا در دل صحرا دارند تا که نوشند ز لبخند تو این جان را هر که در سایه ی لطف تو نفس می گیرد می برد با دل خود عشق تو تا جان را در هوای تو دلم گم شده و پیدا نیست چون که در عشق تو دیده ست همه...
فکر دلدار همه آن است که دلبر یارش دلبر آن لحظه که بیند نگه بیدارش ماه در حسرت دیدار رخش می سوزد شب به این فکر که پنهان کند اسرارش چشم مستش همه جا در پی دل باخته ای دل به این شوق که یابد ز لبش دیدارش نغمه سازان همه در وصف رخش می خوانند گل به این ناز که گیرد ز صبا طرارش عاشق اندر پی آن است که دلبر بیند دلبر آن لحظه که سازد ز غمش افکارش ابر در حسرت باران ز غم دل می گوید باد در فکر که بستاند ز دل غم بارش ...
از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد در مسیر عشق تو دل را رهایشی نشد هر چه کردم تا که دل را سوی تو راهی کنم عاقبت دیدم که این دل را رضایشی نشد در هوای چشم مستت، بی قرار و بی نشان عمر من رفت و نصیبم جز جدایشی نشد در خیال زلف تو شب ها به سر بردم ولی صبحگاهان جز غم و درد آشنایشی نشد در سراب وعده هایت دل خوش و بی تاب بود لیک در پایان ره، جز بی وفایشی نشد هر چه گفتم از وفایت، از صفایت، ای نگار در جوابم جز سکوت و خ...
به لطف صبا بگو آن غزال خوش خرام را که دل ز دست تو گشته اسیر عشق و دام را به بوی زلف تو مستم، چو نسیم صبحگاهی که می برد ز دل من غم و درد و هر کدام را به چشم مست تو سوگند، که در نگاه تو پیداست هزار راز نهان و هزار قصه ی تمام را به یاد آن لب خندان، که به دل صفا می بخشد نشسته ام به امیدی که ببینم آن مقام را به لب چو لعل تو سوگند، که در فراق تو هر شب به اشک و آه گذارم همه لحظه های شام را به شوق دیدنت ای جان، دلم...
شب گذشته در خیالم سوی افلاک شدم دیدم آنجا که ملائک مست ادراک شدم جام لطف الهی بر دل دیوانه زدند با نگاهی به صفا، محو در خاک شدم در طواف عشق و مستی، دل به پرواز آمد با نسیمی ز بهشت، غرق املاک شدم در میان جمع یاران، نغمه ای سر دادند با نوای عشق و مستی، هم صدای پاک شدم در حریم وصل جانان، دل به آرامش رسید با نگاهی از سر لطف، محو در تاک شدم هر چه دیدم در دل شب، عشق و نور و روشنی با صدای دلنشین، محو این خاک شد...
دل غم دیده ز شادی ها بهاران می شود ابر تیره با نگاهی نور باران می شود گرچه دوری ها بسوزاند دل عاشق ولی عشق پاک و بی ریا روزی نمایان می شود در دل شب های تار و سرد، امیدی هست صبح روشن با طلوعش نور تابان می شود غم مخور از دوری و هجران که روزی می رسد هر چه تلخی در دل ماست، شادمان می شود با صدای بلبلان در باغ دل، آرام باش هر چه غم در دل نشیند، بوی ریحان می شود در مسیر زندگی گرچه که سختی ها بُود صبر کن، هر لحظ...
در دل شب های تار از غم رهایی یافتم در سکوتی بی صدای دل، نوایی یافتم در میان ظلمت شب، نوری از خورشید بود با نگاهی مهربان، لطف خدایی یافتم چون نسیم صبحگاهی، بر دلم آرامشی در عبور از کوچه ها، بوی صفایی یافتم هر کجا رفتم به دنبال امید و آرزو در دل هر آینه، تصویر ز جایی یافتم چشم دل باز کردم و دیدم که در این راه در کنار هر قدم، عشق و وفایی یافتم با غزل های دلم در کوچه های زندگی در میان هر غزل، شعری به جایی یا...
دوش در حلقه ما زمزمه و نای تو بود دل ز هر حلقه زدی، شوق تمنای تو بود در شب تار غمت، ماه فروزنده من نور چشمم همه از پرتو سیمای تو بود چون صبا بوی تو آورد به هر کوی و گذر دل من واله و شیدا ز سودای تو بود بر لب جوی نشستم، دل و جان غرق خیال هر چه دیدم به جهان، جلوه زیبای تو بود چشم مستت به دلم آتش افکند و گذشت هر چه در سینه من سوخت، ز مینای تو بود عشق تو راز نهان بود و به دل پنهان ماند هر چه گفتم به زبان، زم...
در کوچه های شب، دل من بی قرار تو هر لحظه می تپد به هوای دیار تو چون ماهتاب شب، به دل آرزو نشاند این عشق بی کران که شده یادگار تو با نغمه های عشق، به جانم طنین تو هر لحظه می رسد ز دل بی قرار تو در بزم عاشقان، تو چراغ امید من این دل به شوق دیدن صبح بهار تو چون باده نوش مست، به راه تو می روم هر گام من نشانی از آن رهگذار تو ای دلبر خزان، به نگاهت شکوفه ام در هر نسیم عشق، به رنگ و نگار تو با هر نگاه تو، ...
در سایه سار عشق، دلم خانه می کند هر لحظه با خیال تو افسانه می کند چون باده نوش مست، به کوی تو می روم این دل به شوق دیدنت پروانه می کند برگشته ام ز راه سفر، خسته و غریب چشم انتظار عشق تو، پیمانه می کند در آسمان دل، تو ستاره ای و من هر شب به یاد روی تو کاشانه می کند با هر نگاه تو، دل من زنده می شود این عشق با طنین تو افسانه می کند در بزم عاشقان، تو گلی و من نسیم هر لحظه بوی عشق تو جانانه می کند ای دلب...
در کوی عشق، دل به تمنا نشسته است در هر نگاه، راز شکیبا نشسته است چون شمع شب، به سوز و گدازم در این سرا آتش به جان و عشق به دنیا نشسته است ای دل، به باغ وصل تو را می برند بهار هر گل به ناز و بوی دل آرا نشسته است در محفل وصال، تو را می خواند نسیم در هر نفس، ترانه ی رؤیا نشسته است با نغمه ی سرود، به جان می کشد مرا این شور عشق، در دل شیدا نشسته است چون موج دریا، دل من از عشق می تپد در ساحل امید، دل آرا نشسته...
به چشم مست تو ای جان، کشیده ام فریادکه در فراق رخ تو، دل ز غصه شد بربادز شور عشق تو، مستم به بزم جانانهکه هر نفس ز تو دارم، هزار بوسه و دادبه هر نگاه تو، جانا، هزار راز نهانکه دل ز شوق تو، هر دم به سوی تو افتادبیا که در ره عشقت، هزار جان بدهمکه در هوای تو، دل را ز غم کنم آزادبه بزم عشق تو، ای یار، دل فدا کردمکه هر نفس ز تو دارم، هزار بوسه و دادمهدی غلامعلی شاهی...