گفتم ای آرام جان، بر دل ما رحمت بیار
چون که از سودای تو، دل شده بی تاب و زار
در شب تاریک غم، نور تو ماه من شود
با تو هر لحظه دلم، می برد از غم کنار
ای که با لبخند خود، غم ز دل ها می بری
هر نگاهت می کشد، دل ز هر سو بی قرار
در هوای عشق تو، دل ز خود بیگانه شد
تا که با مهر و وفا، پر شود این روزگار
ای نسیم صبحگاه، بوی تو دارد به دل
هر کجا باشی تو، هست شادی آشکار
با تو هر لحظه خوش است، ای نگار مهربان
چون که دل را می کشی، در حلقه ی مژگان تار
در رهت هر عاشقی، با عشق و ایمان رود
تا که یابد در دلش، آرامش از آن نگار
گفتم ای سلطان عشق، بر دل ما رحمت کن
چون که از عشقت شده، دل ز هر غم بی قرار
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR