پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چشم مستت جام می را از رخ گلگون گرفت ساقی از لعل لبت آیین می افزون گرفت زلف پرچینت شب یلدا به زنجیر آورد ماه را در حلقه ی گیسوی پرافسون گرفت آتش عشقت چنان در سینه ام افروخته شعله اش از جان من تا آسمان گردون گرفت قامت سروت خجل کرد قد شمشاد را باغبان از دیدنش دل را پر از خون گرفت تیر مژگانت به قصد جان عاشق می رود کمان ابروی تو از ناوک مجنون گرفت در غزل خوانی لبت بلبل به خاموشی نشست نغمه ی عشقت ره از داوود و...
اشک من دریا شد و طوفان به ساحل ها رسید موج غم از چشم تر تا قلب محفل ها رسید عشق چون آتش زبانه می کشد در سینه ام شعله اش از جان من بر جمع مشعل ها رسید گل به گلزار وجودم خار شد از هجر یار ناله ام از بلبلان تا گوش گل ها رسید آسمان را تیره کردم از غبار آه خویش دود این آتش به ماه و اختر و زحل ها رسید قامتم چون سرو لرزان گشت در باد فراق لرزه ی اندام من بر شاخ سنبل ها رسید چشمه ی چشمم روان شد در مسیر عشق او آب ...
در شب هجران تو ای ماه، ستاره می شمارم تا سحر با اشک چشمم، غم دوباره می شمارم هر نفس صد بار جانم را فدایت می کنم من عمر خود را با تپش های دل پاره می شمارم گر چه دورم از تو، اما در خیالت غرق گشتم موج های عشق را در بحر خاره می شمارم زخم های سینه ام را مرهمی جز وصل تو نیست داغ های عشق را بر جان و چاره می شمارم در کویر تشنگی، لب های تو چون چشمه ای است قطره های حسرتم را بی شماره می شمارم گیسوانت دام صیادی است و م...
گرچه دریای دلم موج غم انگیخته است عشق در ساحل این سینه گهر ریخته است شب که مهتاب به رخسار تو می بازد رنگ ماه از شرم رخت در افق آویخته است آتش عشق تو در جان من افتاده چنان که ز خاکسترم آتش به فلک ریخته است هر نفس بوی تو از زلف پریشان آید گویی از مشک ختن باد سحر بیخته است چشم مستت که به یک غمزه جهانی بربود فتنه ای تازه به هر گوشه برانگیخته است لعل لب های تو با خنده شکر می بارد گویی از قند و عسل چشمه ای انگ...
چو شبنم از دل گل، راز عشق می جوشد نگاه ناب تو، در جام جان همی نوشد به تار مویی از زلفت، جهان معلق ماند چو آسمان که به ریسمان، مه می کوشد ز خاک کوی تو، گر باد بگذرد آرام غبار عشق به چشم فلک، همی پوشد نگاه مست تو، با هر مژه زدن صد بار هزار قلعه ی صبر و شکیب، می موشد چو شمع در شب هجران، به سوز خود سازم که اشک شمع دل سنگ را، همی دوشد به یک نظر ز تو، صد باغ لاله می روید به یک تبسم از لعلت، بهار می جوشد ن...
در دل آینه ی شب، رخ مهتاب شکفت راز پنهان ز دل سایه ی مهتاب شکفت چون صدف، گوهر خود را به دل دریا بست موج آرام به ساحل ز دل آب شکفت شعله ی شمع به شب، قصه ی پروانه سرود پروانه از دل آتش ز تب و تاب شکفت چشم بیدار به خورشید، ز شوقی نگران صبح صادق ز دل تیرگی خواب شکفت باد سرمست به گل، نغمه ی بیداری داد گل به لبخند ز خواب خوش و نایاب شکفت راز هستی ز دل خاک به گلزار رسید گل ز اندیشه ی باران و گل ناب شکفت چش...
در دل شب، نغمه ی خاموشی جان می سوزد ماه در پرده ی ابر، راز نهان می پوشد چون دل عاشق ز غم، شعله ور و بی پرواست شور مستی به دل از باده ی جان می جوشد چشم خورشید به افق، خیره و خاموش بماند تا که مهتاب ز شب، قصه ی خود می نوشد باد صبا با گل نرگس سخن از راز کند نغمه ی بلبل به گوش، قصه ی جان می کوشد تندباد از سر کوه، نغمه ی فریاد کند کوه به آرامش خود، قصه ی دل می نوشد چشم بستن به جهان، راز بقا در خود داشت دل ز پ...
در دل شب، نغمه ی اسرار ز جان برخاست رقص نور، در دل افلاک نهان برخاست چون گل سرخ، در میان خارها بشکفت راز مستور، ز لب های خزان برخاست چشم بیدار، در افسون خیال افتاد رنگ رؤیا، ز دل خواب روان برخاست قلب عاشق، در تب و تاب فنا می سوخت آتش عشق، ز خاکستر جان برخاست نغمه ی دل، در هوای بی کران پیچید آهنگ مهر، ز دل دردکشان برخاست در هوای عشق، دل بی پروا پر زد شور هستی، ز نهاد بی کران برخاست موج دریا، در سکوت ...
در فراز قله ها، آواز جان پرورده ام با عبور از لحظه ها، راز نهان پرورده ام چون شرابی کهنه در جام خیال آرزو در دل اندیشه ها، شهد جهان پرورده ام در عبور از کوچه های سرد و خاموش عدم با نگاهی پر ز مهر، عشق نهان پرورده ام چشم هایش چون چراغی در شب تاریک دل با نگاهی از امید، نور جهان پرورده ام در سراب بی کران، تصویری از دل می چکد با خیالی از بهار، بوی گلان پرورده ام در هجوم بادها، آرامشی جان بخش بود با صدای برگ ...
در دل این کهکشان، نغمه سرایی می کنم با خیال آسمان، رازگشایی می کنم در عبور از سایه های سرد و خاموش عدم با عبور از نور ماه، خودنمایی می کنم چون نسیمی در چمن، بوی گل ها می دمد در هوای عطر او، دلربایی می کنم در میان موج های بی کران این سراب با نگاهش در دلم، دلگشایی می کنم چشم هایش چون شراب، مستی ام را تازه کرد در حضورش با دلم، آشنایی می کنم در دل این باغ خاموش، نغمه ای از عشق زد با صدای برگ گل، دلگشایی می ک...
در حریم آسمان، راز نهان را یافتم با نگاه اختران، راه جهان را یافتم در عبور از کوچه های سرد و خاموش خیال گرمی آغوش مه، مهر نهان را یافتم در غبار خاطرات کهنه، عطری ماندگار از نسیم یاد او، بوی زمان را یافتم چون قلم در دست موج، بر صدف ها نقش زد در دل دریای عشق، عمق بیان را یافتم از گلوی چشمه ساران، نوش دارو می چکید در صدای آب ها، لطف بیان را یافتم در هجوم بادها، آرامشی جان بخش بود با صدای برگ ها، راز نهان را...
در غبار روزگار، گم کرده ام تصویر را با خیال آرزو، پیموده ام زنجیر را در شبان سرد و تار، آتش به جان افروختم تا بسوزد در دلم، سرمای این تقدیر را چون صدف در موج ها، دریا به دل آموختم گوهر اندیشه را، بر دوش این تطهیر را در میان سایه ها، خورشید را پنهان کنم تا ببینم در سکوت، راز دل پذیر را با نگاه عشق او، در باغ دل گم کرده ام چون نسیمی در بهار، بوی گل پذیر را در هجوم بادها، آرامشی پیدا کنم تا ببندم بر دلش، بن...
در دل شب، ناله ام چون موج دریا می زند اشک چشمم چون ستاره بر ثریا می زند چشم مستت چون شراب از خم زلفت می چکد دل به مستی با نگاهت جام و مینا می زند راز دل با ماه گفتم در سکوت نیمه شب ماه هم با خنده ای بر بام دنیا می زند در هوای عشق تو، دل بی قرار و بی نفس چون نسیم صبحگاهی بر صبا می زند از غبار خاطراتت، جان من آشفته حال چون نسیمی بر دل خسته، تسلا می زند چون شرر در خرمن جانم فتاد آتش عشق آه از این آتش که بر ...
در دل آتش زدم، تا که ز خاکستر شوم راز پنهان شفق را به سحر باور شوم در سراب سایه ها، نقش هزاران چهره دید تا به عمق قصه ی آینه ها رهبر شوم در عبور از کوچه های سرد و خاموش خیال همچو فانوس شب تار، به دل محشر شوم در نگاهت رقص کردم، چون نسیم در بهار تا ز عطر زلف تو، مست و پریشان تر شوم در حریم چشم تو، راز هزاران موج بود غرق دریا شدم و باز به ساحل بر شوم در میان شاخه های خشک و بی برگ امید چون شکوفه در زمستان، ت...
در خیال موج دریا، قصه ی طوفان شنید راز پنهان دل ابر به باران شنید در عبور از کوچه ی باد، نغمه ی برگ خزان قصه ی عشق ز لب های گلستان شنید ماه در سایه ی کوه، چهره ی خورشید ندید راز شب را ز نگاه ستارگان شنید در خزان زلف تو، باد بهاری گم شد قصه ی گل ز لبان تو بهاران شنید چشم مست تو، حکایتگر هزاران افسانه راز دل را ز نگاه دلبران شنید در دل آتش عشق، قطره ی اشک سوخت قصه ی درد ز دل های پریشان شنید در غبار ره...
در دل شب، راز مهتاب به چشمانم گفت قاصدک ها قصه ی باد به دستانم گفت در خم زلف تو پیچید هزاران دنیا شور شیرین سخن عشق به مژگانم گفت گل سرخی که ز بستان تو بویی می برد راز دل با نفس صبح به بارانم گفت ماه در آینه ی چشمه ی کوهستانی چهره ی شب به خیال تو نمایانم گفت نغمه ی مرغ سحر در دل این جنگل سبز آهوی وحشی عشق به بیابانم گفت چشم تو آینه ی راز هزاران افسانه قصه ی دل به نگاه تو پریشانم گفت شور مستی که ز جا...
در هوای دلنشین، عطرِ گلِ یاس آمد بر سرِ کوی وفا، قاصدِ احساس آمد چشمِ مست یار من، چون به نگاهم دوختی رازِ پنهانِ دلم، بر لبِ الماس آمد دل به دریا زدم و موج زنان رفتم باز ساحلِ عشقِ تو را، گنجِ بی قیاس آمد عشق چون آتشِ جان، در دلِ ما شعله زد سوختن در غمِ او، کارِ دل شناس آمد در گلستانِ خیال، گنجِ نهان عشق بود هر که جُست آن گهر، راهِ بی هراس آمد رازِ دل با نسیم، قصه ی بی پایان است نغمه ی عشق و وفا، بر لبِ ...
در شبِ خاموشِ دل، ناله ی جانانه ام چون نسیمی در گذر، قصه ی افسانه ام در دلِ تاریکِ شب، ماهِ منی، ای نگار با تو روشن می شود، این دلِ دیوانه ام چشمِ تو چون آینه، رازِ دلم را شنید در نگاهت گم شدم، محوِ تو و خانه ام عشقِ تو چون باده ای، مستیِ جانم فزود در خیالِ بوسه ات، مستِ چو پیمانه ام در هوایِ دیدنت، بالِ پروازم شکست بی تو ای آرامِ جان، خسته و بی لانه ام در غمِ دوریِ تو، اشکِ شبانه ام روان با خیالت زنده ا...
در دل شب های تار، ماه فروزان شده چشمکِ اختران، رازِ شبستان شده دل به دریای عشق، غرقه و حیران شده در تلاطم بماند، موجِ پریشان شده عشق چو شمعی است، در دلِ پروانه ها سوختن در غمش، کارِ دلیران شده صدفِ دل به عشق، گوهرِ پنهان دهد در دلِ دریا، عشق، مرواریدان شده چشمِ نرگس به باغ، مستِ بهاران شده نغمه ی بلبلان، سازِ گلستان شده عاشقی چون نسیم، بر دلِ ما می وزد عطرِ گل های عشق، بویِ جانان شده در دلِ شب، غمِ ...
در هجوم سایه ها، نور نگاهت پیداست راز دل در پرده ی شب، با صدایت پیداست چون نسیمی در بهار، عطر تو پیچیده است هر گل سرخ چمن، در رد پایت پیداست در دل دریا غمی ست، از جنس موج های تو هر صدف در عمق آب، از عطایت پیداست چشم مستت می برد دل را به دنیایی دگر در نگاهت عالمی، از آشنایت پیداست در غروب آسمان، رنگ تو را می جوید هر ستاره در سحر، از رد پایت پیداست در خیال عاشقان، نقش تو جاویدان است هر که خواند قصه ات، از ...
در دل شب، ماه به چشمان تو می نگرد عشق تو در هر نفس، آتش به جان می نگرد چون گل نازک، دل من در تب و تاب تو باد صبا راز دل از بوی گلان می نگرد در خم زلفت، هزاران قصه پنهان شده چشم تو با هر نگاه، راز جهان می نگرد ای دل شوریده، به دریا بزن از شوق عشق موج تو را در دل خود، چونکه نهان می نگرد آینه دار دل من، در تب و تاب غمت سایه ی عشق تو را، در دل جان می نگرد در گذر از کوچه ی دل، عطر تو پیچیده است هر که ز تو بگذ...
در دل این شب های خاموش، رازها پنهان کنم چون که با یاد تو هر دم، قصه ها سامان کنم چشم های خفته ام را با خیال تو بیدار در دل تاریک شب ها، نغمه ها جولان کنم ابرها در آسمان ها، قصه گوی راز تو چون نسیمی از بهار، در دل من جان کنم در میان موج دریا، کشتی ام بی لنگر است چون که با عشق تو هر دم، ساحلی حیران کنم شعله های آتشین را در دلم افروخته چون که با یاد تو هر شب، آتشی سوزان کنم ماه در شب های تاریک، نور خود را می د...
در خیال باغ پنهان، نغمه ای پیچیده شد چون صدای عشق یار، در دلم پوشیده شد ماه در شب های خاموش، با ستاره هم نفس چون نگاه گرم او، بر دلم تابیده شد چشمه ساران در دل کوه، رازها دارند نهان چون دل من با غمش، قصه ها سنجیده شد برگ گل ها در نسیم، رقصی از سر مستی اند چون دل عاشق که با یاد او، رقصیده شد در دل ابرهای تیره، آفتابی نهفته است چون امیدی که به عشق، در دلم تابیده شد در میان موج دریا، کشتی ام بی لنگر است چون...
در دل باغ خیال، گل ز عشقت سر زند چون پرنده در قفس، نغمه ای دیگر زند ابرها در آسمان، قصه گوی رازها چون نسیم صبحگاه، بر دل ما سر زند آفتاب از پشت کوه، نور خود را می دهد چون نگاه یار من، بر دل من پر زند در دل دریا، صدف ها راز خود پنهان کنند چون دل عاشق که در خود، قصه ها را پر زند شعله های آتشین، در دل صحرا به پا چون که عشق یار من، بر دل من پر زند ماه در شب های تار، نوری از خود می دهد چون که دل در عشق او، نغ...
در دل شب، سایه ام با ماه هم آواز شد چون صدای عشق در دل، بی صدا آغاز شد گل بهاری در خزان، با نغمه ای دمساز شد چون نگاه یار بر من، قصه ای دل نواز شد باد صحرایی به گوشم، نغمه های راز گفت چون نسیم عشق بر دل، قصه ای دل نواز شد چشم یارم آینه ای شد، در دل تاریک شب چون ستاره ای که بر دل، نور خود را باز شد در میان موج دریا، کشتی ام بی لنگر است چون دلم در عشق او، آرامشی همراز شد رنگ رخسار بهار، در خزان پیدا شود چو...
در خیال باغ جان، گل های رنگین می دمند نغمه های عشق را در گوش جان شیرین می دمندابرهای تیره از چشمان ما دورند و دور آفتاب مهربانی را به دل آیین می دمنددر دل صحرا، نسیم عشق جاری می شود کاروان های محبت را به دل سنگین می دمندچشم یارم چون چراغی در شب تاریک و سرد نورهای بی کران را بر دل غمگین می دمندراز عشق از لبان بسته برمی خیزد آه حرف های ناگفته را در گوش دیرین می دمنددر عبور از کوچه های عشق، سرگردان و مست هر که ر...
در باغ خیال، گلِ عشقی پیدا شد در آینه ی دل، نقشی از رویا شد در کوچه ی یادها، رهگذری بی نام هر لحظه ز تو، قصه ای گویا شد در چشمه ی چشم تو، ماهی ام گم شد هر موج ز زلف تو، دریا شد در سایه سار عشق، آشیان ساختم هر خشت ز لبخندت، مأوا شد در بزم نگاهت، ساقیِ دل مست است هر جرعه ز لبانت، شور و غوغا شد در خواب و بیداری، نامت به لب دارم هر لحظه ز تو بودن، مهر و معنا شد در آتش نگاهت، شمعی ام سوختن هر لحظه ز ت...
در دلِ شب، رازِ دریا با صدف نجوا کند ماه با موجِ خیال، قصه ها بر پا کند برگِ زردِ خسته در بادِ خزان حیران شود هر نسیمی بوی یاری را ز خود پیدا کند چشمِ مستش چون شرابِ کهنه در جامِ خیال هر نگاهی عالمی را مست و بی پروا کند در گلستانِ وجودش، هر گلی رنگی دگر عطر او را هر نسیمی با دلش شیدا کند آتشِ عشقش چو افتد در دلِ دیوانه ام شعله های سرکشش را تا فلک رسوا کند ابرِ تیره در دلِ شب، اشکِ باران می فشاند هر قطره ...
در دل شب، ماه تابان، نور عشق افشان کند بر سر هر کوی و برزن، قصه ای پنهان کند ابرهای تیره گون در آسمانِ بی کران اشک های بی قرارم را به دریا روان کند باد صبا با نغمه های دلنشین و دلربا راز دل را با گل و بلبل به صحرا بیان کند چون نسیم صبحگاهی، بوی یار آید ز دور هر دلی را با خیال او ز خود بی جان کند آتش عشقش چو افتد در دل دیوانه ام شعله های سرکشش را تا فلک تابان کند چون شراب ناب مستی، چشم او افسون گر است هر ...
در دل افلاک، ستاره به تمنای سحر این غزل، قصه ی دل های گرفتار به سر هر که در کوی جنون، پای به راهی دارد راز دل را به زبانِ دل و دلدار به سر چشم مستش، به نگاهم ز شرر می سوزد دل به لبخند لبش، قصه ی دیدار به سر در دل آینه ی شب، چهره ی او می درخشد هر که با عشق بود، قصه ی اسرار به سر نغمه ی باران به گوش دل ما می خواند قصه ی عشق و وفا، بر لب گلزار به سر در دل این غزل، از عشق سخن می رانم هر که با عشق بود، قصه ی ...
در دل آتش، گل عشقی به تمنا شکفد این غزل، قصه ی دل های ز شکیبا شکفد هر که در باغ وفا، سرو قدی می بیند در دلش غنچه ی امید ز فردا شکفد دل به دریا زده ام، موج مرا می خواند ساحل آرامش ما، ز دل دریا شکفد چشم مستش به نگاهم ز شرر می سوزد آه از این دل که ز عشقش به تمنا شکفد در دل شب، نغمه ی عشق به گوشم آید هر که با عشق بود، دلش ز رویا شکفد نغمه ی باران به گوش دل ما می خواند قصه ی عشق و وفا، ز لب جانا شکفد در...
در دل صحرا، نسیم از گل و ریحان گوید این غزل، قصه ی دل های پریشان گوید چشم مستش، به دلم آتش عشقی زده دل به لبخند لبش، قصه ی پنهان گوید در دل آینه ی شب، چهره ی او می درخشد هر که با عشق بود، قصه ی جانان گوید هر که در کوی وفا، پای به راهی دارد دل به دریا زده و قصه ی طوفان گوید نغمه ی عشق و وفا، بر سر هر شاخه ی گل در دل باغ، به ما قصه ی باران گوید در دل این غزل، از عشق سخن می رانم هر که با عشق بود، قصه ی انسا...
در دل شب، ناله ی خاموشیِ مهتاب است این غزل، راز دل عاشق و بی تاب است هر که در کوی وفا، پای به راهی دارد عاقبت، خانه ی دل، بر سر مهتاب است دل به دریا زده ام، موج مرا می خواند ساحل آرامش ما، در دل گرداب است شاخه ی گل، در دل باغ، به نوا می خواند نغمه ی عشق و وفا، بر سر هر باب است در دل آینه ی شب، چهره ی او می درخشد آه از این دل که به او، در پی یک خواب است هر که با عشق به میدان خطر پا بگذارد در دلش شور و نشا...
در دل شب، نغمه ی باد و باران، غوغای دل می تپد در سینه ام، آوای جان، سودای دل هر ستاره در افق، چون گوهری درخشان است می زند بر تار شب، برق نگاه زیبای دل هر گلی در باغ عشق، با عطر خود می فریبد می برد هوش از سرم، بوی خوش و رویای دل در مسیر زندگی، هر گام را با شوق باید تا که پیدا کنمش، آن گوهر یکتای دل چون نسیمی که به گل، بوسه زند در صبحگاه می نوازد بر دلم، آن نغمه ی شیدای دل در نگاهت می درخشد، آسمان بی انتها ...
در دل شب، ماه تابان می زند بر بام ها چشم من در خواب و رؤیا، می نگارد شام ها ابرها در آسمان، چون نقش های بی نهایت می کشند بر پرده دل، طرح های خام ها باد با نغمه سرایی، می برد دل را ز خویش چون کلامی دلنشین، در گوش جان آرام ها جلوه گل در بهاران، می زند بر جان شرر چون شرابی در قدح، مستی دهد ایام ها عشق را در عمق دل، چون گوهری باید نهان تا که روزی بشکفد، با عطر گل در جام ها راز دل را با نسیم صبحگاهی کن بیان ت...
در دل شب، ماه تابان، قصه گویم شد ز نو چون شراب کهنه در جام، مست و مدهوش و نکو در باغ خیال من، گل ها به رقص آمده باد صبا با نغمه اش، می برد دل سوی او چون پرنده ای در قفس، آرزویم پر کشد در هوای عشق او، می سپارم دل به جو چشم او چون آینه ای، راز دل را می کشد در نگاهش غرق شدم، بی خبر از آبرو در میان موج دریا، کشتی دل گم شود بی سکان و ناخدا، می رود سوی عدو در غبار راه عشق، گم شدم چون کاروان عاشقانه می روم، سوی...
در شبستان خیال، آینه ای روشن شد چشم تو چون کهکشان، محو در این روزن شد نغمه ای از دل تو، در دل من جا مانده عشق تو چون رازها، در دل من گلشن شد باد بهاری به راه، عطر تو را می برد شوق تو در هر نفس، همدم این گلشن شد در عبور از کوچه های سرد و خاموشی ها نور تو چون اختران، روشنی این تن شد نقش تو در دفتر دل، همچو غزالی زیبا حرف تو در هر سخن، با دل من هم زن شد در هوای عشق تو، دل به پرواز آمد نام تو در هر غزل، نغمه...
در دل این شهر خاموش، صدا گم شده است عشق تو چون نغمه ای در دل ما گم شده است چشم تو آیینه ای از رازهای بی کران در نگاهت عالمی از ماجرا گم شده است باد صبا با خیال تو به رقص آمده عطر تو در هر نسیم، بی هوا گم شده است در عبور از کوچه های سرد و تاریک شب نور تو چون شمعی از این ماجرا گم شده است نقش تو در دفتر دل، همچو افسانه ای حرف تو در هر سخن، بی مدعا گم شده است در هوای عشق تو، دل به پرواز آمد نام تو در هر غزل،...
در دل این پرده راز، نغمه ای پنهان بماند چشم تو چون قصه ای در دل طوفان بماند باغ خیالم ز تو رنگین شد و باران گرفت عطر تو در هر نسیم، چون گل ریحان بماند در گذر از کوچه های سرد و خاموش شب نور تو چون اختران در دل کیهان بماند دل به امید نگاهت ز جهان دل کند و رفت عشق تو چون آتشی در دل انسان بماند نقش تو در دفتر دل، قصه ای بی پایان است حرف تو چون رازها در دل دوران بماند چون صدفی در دل دریا به امید نگاه اشک تو د...
در دل این باغ، گل از غنچه به فریاد آمدنغمه عشق تو در گوش زمان یاد آمدچشم تو چون چشمه ای در دل کوهستان هاسایه ات از دور به هر گوشه آزاد آمدباد بهاری ز تو بویی به چمن می آوردعطر تو چون راز به هر سوی دل شاد آمددر دل این شب، ستاره به تماشا بنشستماه ز لبخند تو با نور به امداد آمدآینه در دست تو، راز دل ما می خواندچهره ات از پرده پندار به ابعاد آمددر دل صحرا، سراب از عطش عشق تو گفتچشمه ات از دور به هر تشنه چو فریاد آمد...
در دل شب، ماه به دریا می زند، دل را به موجعشق تو چون صبح به صحرا می زند، دل را به موجدر کویر خشک جانم، سبزه زار آرزوستچشم تو چون چشمه پیدا می زند، دل را به موجباد صبا با نغمه های عشق، می رقصد به شوقبوی تو چون گل به صحرا می زند، دل را به موجآینه ام در قاب تنهایی، شکسته از غم استنور تو چون صبح به دنیا می زند، دل را به موجدر عبور از کوچه های سرد و تاریک زمانیاد تو چون شمع به شب ها می زند، دل را به موجدر هوای عشق تو، دل ...
در دل افلاک، اخترها به رقص آید ز نو نغمه ی عشق از دل کهکشان ها شد نکو ماهتاب از پشت ابر آرام و آهسته برون می زند بر چهره ی شب، نور خود بی گفت وگو باد در همهمه ی شاخساران، رازها می برد با خود ز هر گلبرگ، عطر آرزو جویباران در دل کوهسار، زمزمه می کنند از قصه ی عشقی که باشد همچو رو در دل این باغ خاموش و پر از راز و نیاز هر گلی با بوی خود بر دل زند شوری نکو ابرهای سرکش از دوردست آسمان می رسند با بارشی بر خاک،...
در دل آن کوهساران، ابرها در رقص باد قصه ی باران و عشق از آسمان افکنده یاد ماه در آغوش شب، چون نقره ای در کهکشان می فشاند نور خود بر دشت و کوه و بامداد جویباران زلال از دل کوهستان روان می سرایند نغمه ای از عشق در هر بیداد برگ های سبز با رقص نسیم آشنا هر درختی در سکوتش می شود با او همزاد چشمه ساران زلال از دل کوهستان روان می نوازند نغمه ی عشق بر دل های آزاد در حریم آسمان، پرواز پرستوها خوش هر کجا عشق است، ...
در دل شب، راز مهتاب از افق پیدا شود چشمک ستاره ها بر آسمان شیدا شود چون نسیم صبحگاهی بر گلستان می وزد عطر یاس و نسترن در کوچه ها رسوا شود قطره های اشک مه بر برگ گل آرام نشست مثل عشق پاک ما بر قلب ها معنا شود در دل دریای خاموش، موج ها غوغا کنند راز عشق و زندگی در عمق آن پیدا شود نغمه ی باران به گوش دشت و صحرا می رسد هر گلی با بوی خوش در باغچه شیدا شود ابرها با باد رقصان در افق جولان دهند رنگین کمان عشق ما...
در دل صحرا نسیمی از بهار آغاز شد عطر گل ها بر فراز دشت و دمن پرواز شد قطره ی شبنم به روی برگ گل آرام نشست مثل اشکی که ز چشم عاشقی دمساز شد پرده ی مهتاب بر دریا کشید از نور خود موج ها با نغمه ی آرام او دمساز شد در دل این کهکشان، هر ستاره یک چراغ چون دل عاشق که با روی نگار همراز شد باغ خاموش از صدای بلبلان جان می گرفت نغمه ی عشق از دل گل ها به گوش آواز شد ابرها در آسمان با باد رقصان می شوند قطره های باران ...
در دل شب، ماهی از دریا به ساحل می رسد نغمه ی باران به گوش دل، چو بلبل می رسد پاییز آمد، برگ ها در باد می رقصند شاد چشم دل در این خزان، بر سبزه ی محفل می رسد چون نسیم صبحگاهی بر رخ گل می وزد عشق در دل های ما، چون یک پیام دل می رسد ناله ی بلبل ز شوق گل به گوش باغبان چون صدای عشق بر دل های زار، کامل می رسد در میان موج های بی قرار و بی امان ساحل آرامش به دل ها، بی قرار واصل می رسد چون شراب عشق در جام دل ها می چ...
در دل شب ماه تابان بر فراز ابرها می درخشد نور او بر چهره ی گلزارها پاییز آمد، برگ ها در باد می رقصند شاد چشم دل در این خزان، بر سبزه ی اسرارها چون نسیم صبحگاهی بر رُخ گل می وزد عشق در دل های ما چون یک بهار افکارها ناله ی بلبل ز شوق گل به گوش باغبان چون صدای عشق بر دل های زار و خارها در میان موج های بی قرار و بی امان ساحل آرامش به دل ها بی قرار دیدارها چون شراب عشق در جام دل ها می چکد مستی از این باده بر ...
در دل شب، نغمه ای از عشق می خواند نسیم چون گلی در باغ، دل از غم نمی گیرد تسلیم هر که در دل دارد شوق پرواز عشق در نگاهش آسمان، چون بهشت است و اقلیم ماه در شب، قصه گوی رازهای پنهان است هر ستاره در افق، چون نگینی به تعظیم دل به امید وصال، موج دریا می زند عشق در دل، چون شراب است و مستی به تقدیم هر که در عشق، دل به دریا زده است در دل او، عشق چون بهار است و تسلیم در سکوت شب، دل به یاد عشق می نالد هر نفس در این...
در دل این باغ عشق، گل ز شوق افروختن می کشد از شاخه ها، رنگ و بو آموختن در نگاهت آسمان، رنگ دگر دارد به خود می کشد از چشم تو، ماه و مهر افروختن راز دل را می سپارم بر نسیم صبحگاه می کشد از دل پیام، بر فلک اندوختن چشمه سار آرزو، در دل کوهستان عشق می کشد از سنگ سخت، آب زلال سوختن در هوای دیدنت، دل به دریا می زنم می کشد از موج ها، قایق جان سوختن در شب تاریک دل، نور تو ماه من شده می کشد از ظلمت شب، پرتو نور اف...
ناله من می زند بر دل ز غم آهنگ را گریه من می کشد از چشم، خواب رنگ را شمع امیدی که سوزد در شب تاریک دل می کشد از نور خود، ظلمت و تاریک سنگ را آسمان عشق و دل، بی پرده از رازها می نماید در دل شب، ماه و مهتاب و زنگ را بی نیازی از طمع، در باغ دل، سرو و بید می کشد از عمر کوتاه، عقده و نیرنگ را گنج عشق از دل من، دور نمی گردد هیچ می نوازد از لبانم، شعر و آهنگ و چنگ را در دل شب، نور صبح، چشمک زند بر جهان می برد ا...