از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد
در مسیر عشق تو دل را رهایشی نشد
هر چه کردم تا که دل را سوی تو راهی کنم
عاقبت دیدم که این دل را رضایشی نشد
در هوای چشم مستت، بی قرار و بی نشان
عمر من رفت و نصیبم جز جدایشی نشد
در خیال زلف تو شب ها به سر بردم ولی
صبحگاهان جز غم و درد آشنایشی نشد
در سراب وعده هایت دل خوش و بی تاب بود
لیک در پایان ره، جز بی وفایشی نشد
هر چه گفتم از وفایت، از صفایت، ای نگار
در جوابم جز سکوت و خودنمایشی نشد
دل به دریا زد ولی در موج عشقت غرق گشت
عاقبت جز حسرت و درد آشنایشی نشد
چشم بر راه تو بودم تا که آیی سوی من
لیک در این انتظارم جز جدایشی نشد
ای دریغا، عمر رفت و دل هنوزم در تب است
کز خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR