چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
نیست مرا ز جسم و جان در ره عشق تو نشان...
اندر سرم از شش سو سودای تو می آید...
بی تو متروکه و بی رهگذرست کلبه من با تو آباد شود کلبه به ویرانه قسم...
اندر دل مندرون و بیرون همه اوست...
تو به گوش دل چه گفتیکه به خندهاش شکفتی...
بی همگان به سر شودبی تو به سر نمی شودداغ تو دارد این دلمجای دگر نمی شود...
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست ، نیستگر تو پنداری مرا بی تو قراری هست ، نیست...
من نکنم نظر به کس جز رخ دلربای تو...
گر ز مسیح پرسدتمرده چگونه زنده کردبوسه بده به چشم اوبر لب ما که این چنین...
نیست مرا جز تو دواای تو دوای دل من...
هر جا که رَوی نشسته ای در دل ما...
چونست به درد دیگران درمانیچون نوبت درد ما رسد در مانی...
اما بهار من توییمن ننگرم در دیگری...
دست به دست جز او می نسپارد دلم...
آنکه عشقش به نفس باده دهد باز تویی...
سپارم به تو جان که جان را تو جانی...
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویمبند را بر گسلیم از همه بیگانه شویم...
خیمه بزن بر قلب من صاحب این خانه تویی...
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل مندل من داندو من دانم و دل داندو من...
چه کرده ای تو با دلم ؟که ناز تو نیاز ماست...
از همه هستی تو جدا در گوشه ای از جان و دل و یاد منی...
وحدت عشقست این جانیست دویا تویی یا عشق یا اقبال عشق...
غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود...
جان منی جانی منی جان منآن منی آن منی آن من...
حیران شدم در کار تودرمانده ام از رفتار توهم می گشایی پای راهم قفل و بستم می کنی...
بگفت تو ز چه سیری؟ بگفتم از جز تو...
تو تمنای من و یار من و جان منیپس بمان تا که نمانم به تمنای کسی...
کن نظری که تشنه ام بهر وصال عشق تومن نکنم نظر به کس جز رخ دلربای تو...
من مرد خریدارمیک بوسه به چند ای جان...
گفتیز فراق ما پشیمان گشتی ؟ای جان چه پشیمان ، پشیمانی ها...
دل از دل بکندم که تا دل تو باشیز جان هم بریدم که جان را تو جانی...
اگر بی من خوشی یارابه صد دامم چه می بندی ؟اگر ما را همی خواهیچرا تندی نمی خندی ؟...
تا که رسیدم بر تو از همه بیزار شدم...
بیرون مشو از دیده ای نور پسندیده...
هر چه به جز خیال اوقصد حریم دل کنددر نگشایمش به رواز در دل برانمش...
جریمه کرده ای مرا بی تو نفس نمی کشمترکه بزن جریمه کنپا ز تو پس نمی کشم...
گر من به غم عشق تو نسپارم دلدل را چه کنم ؟ بهر چه دارم دل ؟...
از همه دور می شومنقطه ی کور می شومزنده به گور می شومباز مقابلم تویی...
گر ز مسیح پرسدت مرده چگونه زنده کردبوسه بده به پیش او جان مرا که همچنین...
به چه منطقی بگویم که برای من خدایی...
جان من و جهان توییدلبر بی نشان تویی خوش بنواز جان من جمله نیاز میشوم...
مونس و غمگسار منبی تو به سر نمی شود...
چون مات توامدگر چه بازم...
سر خوش هستم من اگر با من بمانی تا ابدگر نمانی وای من از طعنه ی بیگانه ها...
اینجا کسی است پنهان همچون خیال در دلاما فروغ رویش ارکان من گرفته...
بی نسیم کرمت جان نگشاید دیده...
زان شبی که وعده کردی روز بعدروز و شب را می شمارم روز و شب...
هر جا روی بیایمهر جا روم بیاییدر مرگ و زندگانیبا تو خوشم خوشستم...