جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
تو آن بُتی که پرستیدنت خطایی نیستو گر خطاستمرا از این خطا ابایی نیست...
نسبت عشق به مننسبت جان است به تنتو بگو من به تو مشتاق ترم یا تو به من ؟...
خانه ی قلبم خراب از یکه تازی های توست...
رنج فراق هست و امید وصال نیستاین هست و نیستکاش کهزیر و زبر شود......
نمی آید به چشمم هیچ کس غیر از تواین یعنی:به لطف عشق، تمرین می کنم یکتاپرستی را...
عاقبت راز دلم را به لبانش گفتمشاید این بوسه به نفرت برسد،شاید عشق...
گاه چنان دوست دارمتکز یاد می برم که مرا برده ای ز یاد...
من دلم بی تو سر نخواهد کرد...
هر چند حیا می کند از بوسه ی ما دوستدلتنگی ما بیشتر از دلهره ی اوست...
چه شوری بهتر از برخورد برق چشم ها باهمنگاهش را تماشا کناگر فهمید حاشا کن...
اگر بهشت بهایش تو را نداشتن استجهنم است بهشتی که نیستی تو در آن...
من که جز همنفسی با تو ندارم هوسیبا وجود تو چرا دل بسپارم به کسی...
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد...
به شرط آبرو یا جانقمار عشق کن با ماکه ما جز باختنچیزی نمی خواهیم از این بازی...
مرا از خود رها کردی و بال و پر زدن دادیاگر این است آزادی ، مرا بی بال و پر گردان...
یا چشم بپوش از من و از خویش برانمیا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم...
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرماصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم...
کشش ساحل اگر هست چرا کوشش موج..جذبه ی دیدن تو می کشد از هر طرفم...
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاجحرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج...
می توان سوختاگر امر بفرماید عشق..........
دنیا همه شعر است به چشمم، اما...... شعری که تکان داد مرا بود...
ﺷﻤﻊ وﻗﺘﯽ داﺳﺘﺎﻧﻢ را ﺷﻨﯿﺪآﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖﺷﺮح ﺣﺎﻟﻢرا اﮔﺮ ﻧﺸﻨﯿﺪه ﺑﺎﺷﯽراﺣﺘﯽ........
ظاهر آراسته ام در هوسِ وصل، ولیمن پریشان تر از آنم که تو می پنداری...
هنر عشق فراموشی عمر است، ولیخلق را طاقت پیمودن این صحرا نیست...
لب تو میوه ممنوع ، ولی لب هایم هر چه از طعم لبسرخ تو دل کند نشد !...
شباهت تو و من هرچه بود ثابت کردکه فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست!...
گفتم به هیچکَس دِل خود را نمیدَهماما دِلم برای همان هیچکَس گِرفت !...