پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من به قمار اعتقادی ندارم.برایم شانس تصادفی نیست.جهان با ریسمانی نامرئی محدود شده است.فقط باید کمی سر گره شان را شل کنیمتا همه چیز برایمان مشخص شود.کلکسیونر عطر نوشته ی کتلین تساروترجمه ی فروغ مهرزاد...
دل باخته ی قمار چشمت هستم هر روز و شبم خمار چشمت هستم هرچند به چشمانِ تو هیچم،امادلداده ی بیشمار چشمت هستم سپیده اسدی باتخلص مهربان...
من گرفتم که قمار از همه عالم بردیدست آخر همه را باخته می باید رفت...
عمری ست که میبازم و یک برد ندارم اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم..._برشی از ترانه...
خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش بِنَماند هیچش اِلّا هوس قمار دیگر...
آنکس که در این قمار عشق باخت منماز آتش عشق سوخت و شعر بافت منماز روز ازل زخم خورده از عشق تو دلسیب از تو گرفت پرچم عشق ساخت منمخوش بین...
در قمارِ زندگانی شد خُمار/چشمِ احساسی که در ره، تار شد...زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)...
من درختی کلاغ بر دوشم ، خبرم درد می کند بدجورساقه تا شاخه ام پر از زخم است ، تبرم درد می کند بدجورمن کی ام جز نقابی از ابهام؟ درد بحران هوّیت دارمیک اشاره بدون انگشتم ، اثرم درد می کند بدجورجنگجویی نشسته بر خاکم ، در قماری که هر دو می بازیمپسرم روی دستم افتاده ، سپرم درد می کند بد جورمثل قابیل بی قبیله شدم ، بوی گندم گرفته دنیا رابس که حوا ، هوایی اش کرده ، پدرم درد می کند بدجورهرچه کوه بزرگ می بینی ، همگی روی دوش من هستند...
با دلم سر سخت شو ... تا می توانی سخت ترمی شود دل کندنم با مهربانی سخت ترمن که می دانم خدا بی آنکه مبعوثم کندزندگی را باختم در این قمار اما هنوزحاضرم حتی بپردازم زیانی سخت ترهیچ فکرش را نمی کردم که بعد از رفتنتبگذرند این لحظه ها آنی به آنی سخت ترسخت بار آورده این دنیا مرا اما چه سودمی شود جان کندنم با سخت جانی سخت ترآه ! می آورد رستم، هم در این پیکار کمپیش پایش بود اگر هر بار خوانی سخت تر...
من هم یکی از صدهزاران رهگذاری کهغرق تماشای تواَند ای آن اناری کهدر کوچه ها ورد زبان مرد گاری چی ست.چون بوسه ای آن قدر سرخ و آبداری که...هرچند با گنجشک ها خو کرده ای امانزدیکی ات خالی ست جای یک قناری که...بازیچه ی شاخه نباش و دل بکن از آنچشم انتظار توست رود بی قراری که...تا تور ماهی گیر پیر این بار جز ماهیپر باشد از یاقوت های بی شماری که...نه! قصه ی تلخی ست... باید آنِ من باشی!با بوسه هایم می کشم دورت حصاری که......
آنچه از دست دادیم؛قمار شده بود. دل را روی میز گذاشتیم، تا دلش را بدست آوریم.دست بعد، پای غرور را به میان کشیدیم، تا آنکه رفته، بازگردانیم! ما، معتاد به باخت بودیم. - کتایون آتاکیشی زاده...
به جان خواهم قمارت را بریزم تاس عشقت را که شاید جفت شش آید برم آن روی ماهت را...
جعبه ی رنگهایم؛بی رنگ شده اند.در کدام قُمار رنگها را باخته ام؟شقایق باباعلی...
خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر...
دنیا برای تو، تو تنها برای منای کاش که قبول کنی، این قمار را...
خیالی نیستدل سنگ پرآشوبت پشیمان می شود روزیمرید آستان پاک جدان می شود روزیگره کردی به کار من اگر با فتنه های خودمعمای من سرگشته آسان می شود روزیبرایت قصه ای از واژگون آلاله را گفتم ؟بلی بالانشین سردرگریبان می شود روزیتو از سرمستی سرشاخه های تاک می گفتیوجدانکه دامان شقایق خیس باران می شود روزیو من غرق نگاه رقص برگ و باد فهمیدم قمار نوبت فصل زمستان می شود روزینمیدانم تو هم ایمان به این ناگفته ها داریخیالی نیست دردی...
من و عشق با هم قمار کردیممن تمامم را به پای چشم هایش باختم ......
در قمار روی تو ، باختیم عمر گران را ،امان از آن جفت شش که مهیا نشدارس آرامی...
در قمار روی تو ، باختیم عمر گران راارس آرامی...
نشسته ام با زمانبرسر میز قماراو پیش می رودمن پَس...
"میخوام بزرگ شدم یه شوگر ددی داشته باشم"این را یک دختر یازده ساله گفت!.دختر یازده ساله هنوز وارد هیچ رابطه جدی و یا حتی غیرجدی با هیچ مردی نشده. هنوز تجربه شکست ندارد، هنوز مرد عیاشی به او خیانت نکرده و با دوستش نریخته روی هم! هنوز دقیقا روز واریز حقوق، دوست پسرش مهربان نشده و چشم باز نکرده که ببیند نصف حقوقش شده کتونی توی پای پسره! هنوز در انتظار جواب "شب به خیر"ی که گفته چشمم به گوشی خشک نشده، هنوز دل دل نکرده که کی دل...
از میانِ آدمها ،نگرانی ام برای آنهایی که مهربانند از همه بیشتر است. در چهارچوب ذهنی آدمهای نامهربان، تنها چیزی که جا میگیرد و جور در می آید منافعِ شخصی ست. چنین اشخاصی اساسا کاری به کارِ تداوم و سلامتِ یک ارتباط ندارند و دوستی هاشان، اگر بشود اسمش را دوستی گذاشت بر پایه دو دو تا چهارتای مشمئزکننده ایست که حتی تصورآن کراهت دارد چه رسد به تن دادن به بده بستان های عاطفی با چنین آدمهایی.اما آدمهای مهربان همواره و بی توقع مهربانند ، حتی اگرهزاران ...
کاشتیله اینبودچشماتکه هوس بازی با دلم به سرش بزندکاشجام شرابتلبان مننبودکه قمار کنیبر سر پیکرمکاش قهار بودینمیدادی به بادم .....نمیکردی خرابم ......
نمیتونی انتظار داشته باشی که همه ی پولارو تو قمار برنده بشی اگه چند تا سکه ی پنج سنتی نزاری وسط...
من چه قدر شعر برای تو بگویم کافیست؟بیت هایم که به اندازه ی یک دیوانندمن تو را می نگرم قافیه را می بازم\ در نظربازی ما بی خبران حیرانند\ هرچه قدر دور شوی باز به چشمم آییمثل مهتاب که قفلی به دل دریا بستماه من! روی مگردان از این دیوانههرچه پنهان بشوی باز شب چهارده استبی تو یک کالبد بی نفس و بی جانممثل یک روح که افتاده میان دو بدنپای خسته به در قلعه ی مصر آمده امیوسف از چشم پدر غائب و تو از تن منتو کمان می کشی و جان مرا می گ...
در قمار عشقبازی دین و دل از من مجوی.....
ﻭقتی ﺩﻧﯿﺎﯾﺖ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﮐﻮﭼﮏ ﻣﯽﺷﻮﺩﻭ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯽﺷﻮﺩقمارِ سنگینی کرده ای!ﺍﮔﺮ ﺑﺮﻭد .. ﺩﯾﻦ ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﯾﮑﺠﺎ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺍﯼ...
به شرط آبرو یا جان، قمار عشق کن با ماکه ما جز باختن، چیزینمی خواهیم ازین بازی!...
به شرط آبرو یا جانقمار عشق کن با ماکه ما جز باختنچیزی نمی خواهیم از این بازی...