یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
من حلقه های زلفش از عشق می شمارم......
خیره چشمان را کجا ذوقِ تماشا کم شود ؟...
دیدار ما،تصور یک بی نهایت است......
ای ماه صنم؛شب گذری بر دل ما کن......
ز بیقراری ما فارغ است خاطر یار......
مشکلْ خیال روی تو از دل به در شود ای...
چون هم نفسی کنم تمنا ، بر آینه چشم برگمارم...
ظاهرا چشم شما میل به کشتن دارد .......
ای رفته کم کم از دل و جان، ناگهان بیا......
که به خویشتن ندارم ز وجودت اشتغالی......
جز یاد تو در تصورم نیست......
منم کز بی کسی مکتوبِ خود بر باد می بندم.. . بهارلو...
یک بوسه ندارد به گمانم که گناهی.....
افسوس که آسودگی اندر دو جهان نیست......
و آن شب که بی تو باشم جانم ز تن برآید....
همچنان در آتش مهر تو سوزانم.....
مگر نه هیمه ی عشقم ؟ مرا بسوزانید...
اهل دردی که زبان دلِ من داند، نیست... ...
با زندگی خوشم، که بمیرم برای تو..️...
مرا تا دل بُود ، دلبر تو باشی ...️...
مریز دانه که ما خود اسیر دام توایم.....
ما به فرمان دل او هر چه گوید آن کنیم ...
یک روز می آیی که من دیگر دچارت نیستم....
عالم پراست از تو و خالیست جای تو......
غم مردن نبود جانِ غم اندوخته را.......
جائی که تو بنشینیبس فتنه که برخیزد......
منم غمِ تو؟الٰهی که غم نداشته باشی......
شب است و در شبِ منخوش نشینی ات زیباست منزوی...
کاش نقاشِ تو اینقدر هنرمند نبود...
نقد جان دادم و یک بوسه نداد ..!...
خمارِ صد شبه دارم شرابخانه کجاست؟ ...
شهر به شهر و کو به کودر طلبت شتافتم.......
عمری است که در دامم و صیاد ندارم.....
هفت دوزخ ز تو لرزان تو چه آتشکده ای...
...
خسته تر از آنم که بگویم به چه علت......
همیشه خانه خراب هوای خویشتنم......
بی تابم آنچنان که درختان برای باد ......
در جنون تو رفته ام از خویش......
خستگی سینه ی ما را خیالت مرهم است ...
ای خوش آن کس که شبش تکیه به پهلوی کسی ست خسرو دهلوی...
در میان پختگان عشق او خامم هنوز ......
دست ازاین دیوانه بازی های خود برداردل...
آه از این سوزِ درون کز خویش ایمن نیستم... لاهیجانی...
قدرِ وصالش اکنون ، دانی که در فراقی .....
یاد کن یک دم و صد سال فراموشم کن... اصفهانی...
جمع نمی شود دگر آنچه تو ؛ می پراکنی ..!...
آمده ام که تا به خود ، گوش کشان کشانمت......
ماهی ِ تیغ ِ توام؛ غوّاص در دریای زخم... آملی...
جهان گر بر سر آتش شود،جز من نمی سوزد... _گیلانی...