شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
جهان در حسرت آیینه مانده است گرفتار غمی دیرینه مانده استشب سردیست بی تو بودن مابگو تا صبح چند آدینه مانده است:)...
پیدا شو ای مرهم بر زخم پنهانم تا صبح دیدارت بیدار میمانم...
بسم رب المهدینشسته ام در آستان انتظار یادی که ؛قطعا آمدنش ؛ تنها راه نجات بشری ستوقتی که _او_ رفت من نبودمنمی دانم وقت آمدنش من هستم ؟ ؛★★★★★... با من بگو از آمدنت ؛_آیا روز بازگشت به دنیای پردرد ما !؛من نیز هستم ؟؟؟ یا زیر سنگی سرد انتظار می کشم ؛شنیدن « انا المهدی » گفتنت را !!! ؛با من بگو ؛ من طاقتش را دارمای یار مهربان و پدر گرانمهری که ؛کسوت امامت و ولایت از خدای جانان داریتو بیا حتی اگر ؛ من غزل خداحافظی را ؛با د...
شروعِ شادی و پایانِ انتظار تویی ......
شمسِ من کی می رسد؟من راه را گُم کرده ام......
عالم پراست از تو و خالیست جای تو......
حسرتِ رویِ توام تا دمِ مردن باقی ست......