پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
نسیم، نفس های معطرش را هر صبح بر گونه های سرخابی کودکانه شان می دمد تا خواب را در سایه های کوتاه دیوار جا بگذارند و مشتاقانه تا حیاط منتظر مدرسه بدوند دیوارهای آجرنمای مدرسه را سراسر شور و شوق پر کرده است . کلاسها با آغوش باز در آستانه درها ایستاده اند تا میهمانان خود را در آغوش بکشند...
منتظر میمانمتا عصایت شومسوىِ چشمانَتیاداورِ قرص هایتهم بازىِ نوه هایتمن جوانى ام را،براى پیرى ات کنار گذاشتم......
آدم است دیگرتمام میشود صبرشخسته میشوَد از انتظار....انتظارِ طولانی و بی نتیجه ...میرود،بی سر و صدا،برای همیشهوَ تو می آیی،اما دیر است !آدم ها تا ابد منتظر نمیمانند،هرچقدر هم که عاشق باشند......
کسى که منتظر میماند تا انتخاب شود، هیچوقت خوشبختى را تجربه نخواهد کرد!براى خوشبخت شدن باید جسور بود ودل را به دریا زد!اصلاً باید هرچه در این دلِ لعنتى میگذرد را بریزید بیرون!نهایتش این است؛زندگی ات را با ای کاش ها پیش نمیبرى…...
مثل ابرای زمستون دلم از گریه پره شیشه ی نازک دل منتظر تلنگر......
چون همسفرعشق شدی، مرد سفرباشهم منتظرحادثه! هم فکرخطر باش..!!...