متن خسته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خسته
وسط زندگی نشسته ام
صبور،
غمگین،
امیدوار،
خسته
و ادامه دهنده
و ادامه دهنده؛
_در مهِ بیجهت_
خستهام...
نه از راه،
از ندانستنِ مقصد.
قدمهایم
بیصدا
روی خاکِ بیخاطره میافتند،
و باد،
پرسشهایم را
با خودش میبرد
بیآنکه جوابی بیاورد.
سردرگمم...
مثل آینهای
که تصویرِ خودش را
فراموش کرده.
روزها
از کنارم عبور میکنند
بیسلام،
شبها
در گوشم زمزمه میکنند:
"کجایی؟"
و من
حتی...
غروب شد ، باران زد و برگ ها ریخته بود
باز پاییز خسته ی ، خسته ی ، خسته بود
غمگین ترین حالت پاییز عیان شد و انگار
عاشقی زیرِ نم باران دِلش شکسته بود
مرد ، کوچه ، گُلِ سرخ پَرپَر شدند و باز
عاشقانهای که از هم ،...
_~_~_~_~_~_~_~_~_~_~_~_~
مرا عشقی ست، مشکین موی ،نرگس بوی و دلبر
خنده بر لب، گونه غبغب،هلال اَبروی و مَه پیکر
کاش شود رام،در همین دام،بخشدی کام از آن لب
بوده شیرین ،خیلی ریزبین ،یار دیرین و غارتگر
دهانش ساز، قلبش باز، صلحش ناز، مهرش کین
آن قد شلال، به مو زغال،...
من هرگز خسته نمی شوم
نه از تو نه از تکرار تو
پس هزار بار هم بمیرم و زنده شوم
تو را انتخاب خواهم کرد .
میپرسند خوبی؟
لبخندی میزنم و میگویم خوبم…
اما حقیقت این است که خوب نیستم.
درونم دریایی از بغض مانده که هر لحظه گلویم را میفشارد.
من خستهام، غمگینم، شکستهام…
تنها در میان جمع، بیپشتیبان، رها شده
میدانی چه میگویم؟
کسی نمیپرسد چرا حالت خوب نیست،
و اگر روزی هم بفهمند...
آنچه غیر قابل تحمل بود انسانها بودند نه زندگی
بعضیها تحملکردنی نیستن...
چون حضورشون مثل هوای گرفته اس
و اصلًا ظرفیت هوای تازه رو ندارند.
اما بعضیها ، خودشون یک نسیم دلانگیز هستند.
کافیه فقط کنارمون باشن تا زندگی دوباره نفس بکشه.
شخصاً معتقدم که ما به دنیا نیومدیم برای تحمل کردن سایهها…
اونی که نور نمیپاشه، فقط وقتت...
خسته ام، دیوانه ام، درمانده ام.
جز آن سیه چشمان تو، نیست درمانی مرا.
پنجره ی اتاقم را
مثل خودم معتاد کردهام،
معتادِ انتظار..!
حوالی یِ چشم های توام
نزدیکتر بیا،
خسته ام
از تبانی ات با سایه ام
بیقرارم ودر تردید
درخیال شهر توام
برچشمهایت خیره میشوم
و بوسه میزنم برلبهایت
ماه من پشت ابرهاست
و تن خسته من هی میشود فرسوده تراز خیال بافی
آخرعزیز من مگر نشنیده ای که می گویند
ماه پشت ابر باقی نمیماند
تو هم مثل منی؛ دلتنگ و خسته
درون سینهات، مهری نشسته
از احساسِ دلت، گل میتراود
به دشتِ باورِ من، دسته دسته
خسته ام ، خسته تر از آن نخ سیگاری که
کنج لب هات و شدی بی خبر از سوختنم
خسته ام،
مثل همان لحظه که از آغوش خود راندی مرا...
خسته از غمهای تکراریم، صبری برسان.
خسته ام، خسته از این دوری و این فاصله ها
خسته از طی شدن ساعت و این ثانیه ها
عاشقم ، عاشق و دیوانه و مجنون توام
دیده ام روی تو در شیشه و در آینه ها
سجاد یعقوب پور
خستگی این روزها نفسی است در سینه حبس؛
که حتی رمغی برای بازدمش در تن نیست...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
لمس دیوارهای جهان
من خستم ؛ تو نمیتونی خستگی منو ببینی اما من خستم...
انقدر خسته که میتونم بلندترین فریادو بزنم اما صدامو نشنوی!
انقدر خسته که میتونم زیر دوش حموم گریه کنم ولی تو اشکامو نبینی !
من خستم، انقدر که خیلی وقته مُردم و تو فکر میکنی زندم .