شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
به توپِ حادثه بَر خوردمبه توپِ حادثه بُر خوردمورق شدم به: «شُدن»، «باید»شبیهِ مجلسِ توپیده «آرمان پرناک»...
نه خواندینه می خواستی بخوانیشاید روزِ نیازشاید روزِ اسباب کشیزمانی که داری ظرف های شکستنی رادر روزنامه ها می پیچیچشم هایتلمس شان کندآن نامِ آشنای پرتکراردر ستونِ حوادث را...«آرمان پرناک»...
صدای موّاجِ گوینده ی رادیودیگر مرا غرق نمی کندیاد گرفته ام مانند ماهی هاخونسرددر دریای حادثه شنا کنم!«آرمان پرناک»...
من همیشه دوستدار یک زندگی عجیب و پرحادثه بوده ام .شاید خنده ات بگیرد اگر بگویم من دلم می خواهد پیاده دور دنیا بگردم. من دلم می خواهد توی خیابان ها مثل بچه ها برقصم، بخندم، فریاد بزنم. من دلم می خواهد کاری کنم که نقض قانون باشد. شاید بگویی طبیعت متمایل به گناهی دارم ولی اینطور نیست .من از اینکه کاری عجیب بکنم لذت می برم. بخشی از نامه ی فروغ فرخزاد به پرویز شاپور...
بیا در بطنِ شب تخم حادثه بکاریمشاید فردایِ نیامده سگ اش شرف داشته باشدبه امروزهای بیهوده....
ای رویای سر به زیر،آواز قناری به وقت بی کسیغم را در پاگرد حادثه رها کنمریم گمار...
دلتنگ تر از من به خدا نیست در این شهردر حادثه ی خیس خیابان ، بغلم کن...بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی...
آزرده و ملول، ز بی همزبانیم مفهوم واژه واژه ی درد نهانیم هر لحظه درد تازه و هر دم بلای نو پر پیچ و خم خطی ست ،خط زندگانیمای پیک پاک مرگ، کی از ننگ زندگی با این همه درنگ، بگو می رهانیم با پای پر ز درد، تو ای چرخ هرزه گرد! در سنگلاخ حادثه تا کی دوانیم؟...
دارم به آخرین پیامتان فکر می کنم؛پیام های سوخته ی ناتمامکه هیچ وقت به مقصد نرسید...به اینکه " نگرانم نبا... "به اینکه " از دور می بو... "به اینکه " تو هم مراقب خو... "دارم به انگشت های کسی فکر میکنمکه برایت نوشته بود:" عزیزم، رسیدی زنگ بزن "به باقیمانده ی شیشه ی عطرت روی میزبه پیراهن تازه اتبه اینکه مرا ببخش مادرماگر این بار جای سوغاتیخاکسترم را برایت هدیه می آورم......
گاهی نیاز داریم به حادثه ای هرچند کوچک،حتی به اندازهٔ یک لبخند محبت آمیز،تا دوباره به این زندگی و روزمرگی هایش بازگردیم....
فرشی به زیر ِپای تو از سبزه زار بود من بودم و تو بودی و فصل ِبهار بودافتاده بود، ماه در آغوش جویبار خیره، نگاه ما به دل جویبار بودزلفت نمی گذاشت ببینم تو را درست ! من تازه کار بودم و او کهنه کار بوداز من هزار پرسش ِپوشیده داشتی انگار شب نبود که روز ِ شمار بودبا هم گره زدیم به نرمی دو سبزه را دل در درون سینه ی ما بی قرار بوددستان ِما به گرمی هم احتیاج داشت چشمان ما به سُکر ِتماشا دچار بوددلهای سر به راه ِمن و تو در آن بهار مانند ...
دل شکستی و نگفتی که خدایی دارداز پس حادثه ها کار تو را می بیندمن به گردی زمین معتقدم میبینیکه خدا بال و پر ظلم تو را می چیند...
یک سو تویی و حادثه ی چشم سیاهتیک سو منم و حسرت یک لحظه نگاهتاز حسرت دیدار همینقدر بدان کههمرنگ شده بخت من و موی سیاهت...
عاشق شدن دست ما نیست.هیچ احساسی در دستان ما نیست.احساسات، درست مثل یک حادثه اتفاق می افتند.ناگهانی و بی خبر.اما اگر آگاه باشید که رابطه ی سالم و رفتار سالم چیست میتوانید متوجه شوید وقتی رابطه ای بیمارگونه جلو میرود و در رابطه احساس میکنید بی ارزش میشوید، کم کم احساساتتان هم تغییر میکنند.شروعِ احساسات در دستان ما نیست.تغییر احساسات هم در دستان ما نیست.اما سالها انکارِ تغییرِ احساساتمان در دستان ماست.اگر احساسی به وجود آمد و رابطه ا...
باتو خوشبخت ترین آدمِ این قافله امگم نشو،دور نشو،بی تو جهانم خالیستبی تودنیای من از درد، به هم می پیچدبی توسهم من از این حادثه،بی اقبالیست!...
ای حادثه در حادثه ،ای زلزله ای عشقهر جا خبری هست تو پایت به میان ست...
اتفاق هایی هستند...که زندگی ات را دوباره می سازند!حادثه ای به نام تو......
دلم تنگ شده !برای یک حادثه ...حادثه ای شبیه کوبیدن باران به پنجره ...شبیه باز شدن شکوفه ای در دل سنگ ...من دلم تنگ حادثه ایست...حادثه ای شبیه آمدن تو ......
هر لحظه دلم را غمِ یک حادثه لرزاندسالِ نود و درد عجب سال بدی بود ... ....
لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بودحیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت سیب را چیدم و در دلهره ی دستانم سیب را دید!! ..ولی دلهره را دوست نداشت تا سه بس بود که بشمارد و در دام افتد گفت یک..گفت دو ..افسوس سه را دوست نداشت من تو خط موازی ؟..نرسیدن..؟ هرگزدلم این قاعده ی هندسه را دوست نداشت درس منطق نده دیگر تو به این عاشق کهاز همان کودکیش مدرسه را دوست نداشت...
مبر به موی سپیدم گمان به عمر درازجوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی...
چشم انتظار حادثهای ناگهان مباشبا مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر...
برای نفس کشیدن در هوای توچه حادثه ای سرخ تراز بوسهچه رخدادی زیباتر از عشق ...️️️...
ای غم انگیزترینحادثه ی پاییز استجمعه و نم نم باران و خیابان بی تو......
وای بر من تو همانی که امیدم بودی؟تو همان چشم سیه دلبر افسونگر من؟هر چه کوشم مگر این حادثه باور نکنممی دود یاد خطاهای تو در باور منوای این یاد گنه خیز جنون آلودهآهنین چنگ فرو برده در اندیشه منترسم این یاد روانسوز که در جان زده چنگاز سر خشم به تلخی بکند ریشه مندر خیالم چه نشستی به تباهی؟برخیزتا که جان را ز غم یاد تو آزاد کنمپنجه اهرمنی را ز گلویم بردارتا به چاهی روم از ننگ تو فریاد کنم...
]ببین همیشه خراشی است روی صورتِ احساسهمیشه چیزی انگار هوشیاری خواب به نرمی قدم مرگ میرسد از پشتو روی شانه ما دست میگذارد و ما حرارت انگشتهای روشن او را بسان سم گوارایی کنار حادثه سر میکشیم!......
این غم انگیز ترین حادثه ی پاییز استجمعه ونم نم باران وخیابان...بی تو...
برای نفس کشیدن در هوای توچه حادثه ای سرخ تراز بوسهچه رخدادی زیباتر از عشق ...️️️...
گفت دیده است مرا ، این که کجا یادش نیستهمه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیستاین ستاره به همه راه نشان می داده ستحال که نوبت رسیده ست به ما یادش نیست قصه ام را همه خواندند ، چگونه است که اوخاطراتِ من انگشت نما یادش نیست ؟بعدِ من چند نفر کشته ، خدا می داندآن قدر هست که دیگر همه را یادش نیست او که در آینه در حیرتِ نیم خودش استنیمه ی دیگر خود را چه بسا یادش نیستصحبت از کوچکی حادثه شد ، در واقعداشت می گفت مهم نیست مرا یادش نیست...
این غم انگیز ترینحادثه ی پاییز استجمعه و نم نم باران و خیابان بی تو...
آدمی آنقدر که از فکر حوادث آینده ناراحت میشود، از خود آن حوادث ناراحت نمیشود و بدبختانه فکر اینکه چه حوادثی فردا روی میدهد، همیشه برما غالب است....
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باشهم منتظر حادثه هم فکر خطر باش...
بی هوا میبوسمت ...تا به تو ثابت کنم ...حادثه هیچ وقت ، خبر نمیکند ... !...
مبر ز موی سفیدم گمان به عمر درازجوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی...
تلخ ترین حادثه قَرن استاینکه تنها کسی که میتواندحالت را خوب کند،علت حال بدت باشد....
قسمت این بودکه من با تو معاصر باشمتا در اینقصه پر حادثهحاضر باشم...
چون همسفرعشق شدی، مرد سفرباشهم منتظرحادثه! هم فکرخطر باش..!!...