جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
چه باشد پیشه ی عاشق بجز دیوانگی کردن...
دلم زخم است از دست غم یار.....
درون آینه ذهن من تویی برجا......
ز روزگار من اشفته تر چه مى خواهى؟...
دست و پا گم کرده ی شوق تماشای توام......
تنِ من جمله پس ِ دل رود و دل پس ِ تو... دامغانی...
خجل از خویش دائم چون سؤال بی جوابم من......
دل آشفتهٔ ما را سر مویی دریاب......
بوسه با وسوسه ی وصل دلارام خوش است ......
با هرکه اُنس گیری از او سوخته شوی......
اندیشه ی معشوق ،نگهبان خیال است .....
که تازیانه شوق است هر پیام از تو......
کماکان دوستت دارم️تو اى تندیسِ خودخواهى! زمانی...
از پیِ بهبودِ درد ما دوا سودی نداشت... بافقی...
ز شمارِ موی بر سر ، غمِ او به سینه دارم......
وماذا فعلتَ؟ -ضحکت على عبثی!و چه کردی؟ به بیهودگی ام خندیدم!...
من آسمانِ پر از ابرهای دلگیرم......
آن که مشغول تو شد دارد فراغ از دیگران...
از غم آغوشِ او هر شب هم آغوشِ تَبم ... ...
کمان کشیده ام امّا خودم نشانه ی خویش......
درون دل به غیر از یار و فکرِ یار کِی گُنجد ؟...
اگرم تو خصم باشینروم ز پیشِ تیرَت......
مشتاق توأم چنان که مخمور به مِی......
ای من غلام آن که دلش با زبان یکی ست ...
وز می او جان و دل نوش کند جام جام.....
من حلقه های زلفش از عشق می شمارم......
این چه عمری ست که سالی شد و ماهی نگذشت؟...
دیدار ما،تصور یک بی نهایت است......
ای ماه صنم؛شب گذری بر دل ما کن......
شادی طلاق داده ی صدساله ی من است یزدی...
ز بیقراری ما فارغ است خاطر یار......
ز عمر نشمرم آن ساعتی که او اینجاست......
مشکلْ خیال روی تو از دل به در شود ای...
بی توسرگردان تر از پژواکمدر کوه!...
بلای عشق تو بنیادِ صبر برکنده ست.....
تویی که غیر دلم...هیچ جا مقام تو نیست....
من نمی دانستم معنی هرگز راتو چرا باز نگشتی دیگر...
تو مردمکِ چشمِ منِ مهجوری......
علاج ِضعفِ دلِ مابه لب حوالت کن...
که جز تو با دگرم نیست ذوق گفت و شنید ......
چون هم نفسی کنم تمنا ، بر آینه چشم برگمارم...
ظاهرا چشم شما میل به کشتن دارد .......
ای رفته کم کم از دل و جان، ناگهان بیا......
که به خویشتن ندارم ز وجودت اشتغالی......
منی به جلوه رساندم که در تویی گم شد......
باز آشوبگرِ خاطر شیدا شده ای...️...
افسوس که آسودگی اندر دو جهان نیست......
تو می دانی که من بی تو نخواهم؛ زندگانی را ... ...
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟.....
ما را غم تو برد به سودا تو را که برد؟!...