پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به راه زنان دانه دل مپاش فریبنده جفت مردم مباش زن پارسا را مگردان ز راهکه از رهزنی بدتر است این گناه روان را گناه گران آورد بس آسیب در دودمان آورد...
به تاریکی از خواب بیدار شو به نام خدا بر سر کار شو که شب خیز را کار باشد روا فزون خواب مردم شود بینوا...
به یزدان نخست آفرین بر شمارپس آنگاه دل را به رامش سپار کت افزایش آید ز یزدان پاک ز رامش نگردد دلت دردناک...
آزادی ماست اصل آبادی مااین است نتیجه ی خدادادی ما آزاد بزی ولی نگر تا نشود آزادی تو رهزن آزادی ما...
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنیدگر شد از جور شما خانهٔ موری ویران خانهٔ خویش محالست که آباد کنید...
شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب یاد پروانهٔ هستی شده بر باد کنید...
اندوهِ من این است که در دفترِ شعرم یک بیت به زیبایی چشمِ تو ندارم...
تا توانی دفع غم از خاطر غمناک کن در جهان گریاندن آسانست اشکی پاک کن...
ای دیو سپید پای در بند!ای گنبد گیتی! ای دماوند!از سیم به سر یکی کله خودز آهن به میان یکی کمر بندتا چشم بشر نبیندت رویبنهفته به ابر، چهر دلبندتا وارهی از دم ستورانوین مردم نحس دیومانندبا شیر سپهر بسته پیمانبا اختر سعد کرده پیوندچون گشت زمین ز جور گردونسرد و سیه و خموش و آوندبنواخت ز خشم بر فلک مشتآن مشت تویی، تو ای دماوند!تو مشت درشت روزگاریاز گردش قرن ها پس افکندای مشت زمین! بر آسمان شوبر ری بنواز...
خانم آن نیست کهجانانه و دلبر باشد... خانم آنست که باب دلشوهر باشد......
از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت:«محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است»اعضای وجودم همه فریاد کشیدند:«احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است»...
چندان به لبت بوسه زنمکز سخن افتد....
گربوسه به من بخشی دانی به چه میماند؟مرغی که گه کشتن ، قاتل دهدش آبی...
ز عمر نشمرم آن ساعتی که او اینجاست......
دل سوی مهر می کشد و مهر سوی دلجایی که مهر نیست مکن جستجوی دل...
گربوسه به من بخشی دانی به چه میماند؟مرغی که گه کشتن، قاتل دهدش آبی ...
خواهی که شوی باخبر از کشف و کراماتمردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ ......
خواهی که شوی با خبر از کشف و کراماتمردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ ......