یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
سر زلفت ظلمات است و لبت آبِ حیات.....
بوسه بر دستت زنم گر در فغان آری مرا...
ما را به جز خیالت فکری دگر نباشد ......
جراحتِ دلِ ما بر طبیب ظاهر نیست.....
هوشم نماند با کس اندیشه ام تویی بس.....
به هر دل بستنم عمری پشیمانی بدهکارم.....
من ترک مهر ایشان در خود نمیشناسم.....
سوخت در انتظار تو جان به لب رسیده ام.....
یک نگاهِ توام از نقد دو عالم بس بود.... ...
شعله ایم ، افسردنِ ما تیرگی می آورَد......
خرابِ باده ی عشقِ تو آبادی نمی خواهد ......
به کسی نِگر که ظلمت بزُداید از وجودت...
تا برفتی ز برم صورتِ بی جان بودم.....
تاخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را... ...
بی تو جانا قرار نتوانم کرد.....
تو تازیانه می زنی به زخمه ی خیال من.. ...
محبوبِ من!_پایبندِ_من_باش_چون_اندوه_......
عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم.....
هم خواب خیالت شده ام جای تو خالی......
تو میان خوبرویان مثلی به بی وفایی......
من در سرِ زلف تو بدیدم دلِ خویش.. ...
گرفتگیِ دلم را سراغ می فهمد...!...
من میروم ز کوی تو و دل نمی رود ......
به جُز دستِ دعا دیگر که بالا می برد ما را ؟!...
من پیر ماه و سال نِیَم ، یار بی وفاست......
فردوسِ دل ، اسیر خیال تو بودن است ......
همیشه بستگیِ کارم از دری ست که بازاست......
دستم را بگیرشعر:سیدتقی سیدیموسیقی:مسعود سخاوت دوست...
ظلم شَب را شانه ی دلدار می باید که نیست......
لا تسألوا الأشجار عن نکهة الفؤوس فی الخاصرة..!_از_درختان_نپرسید،_طعم_تیشه_در_کمر_از_چه_قرار_است..!...
من آزادی نمیخواهم ،که با یوسف به زندانم ...
به بزم وصل، عاشق را چه امکان است خودداری...
که جز تو با دگرم نیست ذوقِ گفت و شنید......
پشتِ این فاصله، هر بار، دلم می گیرد......
آن دل آرام که بُرد از دلم آرام کجاست ...؟...
داغ عشق از صفحه ی سیمای عاشق ظاهر است......
نه یاد می کنی از مانه می روی از یاد.....
تنِ من جمله پس ِ دل رود و دل پس ِ تو... دامغانی...
من نیست شدم در تو ......
خجل از خویش دائم چون سؤال بی جوابم من......
بوسه با وسوسه ی وصل دلارام خوش است ......
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود.....
کماکان دوستت دارم️تو اى تندیسِ خودخواهى! زمانی...
به غم دچار چنانم که غم دچار من است .....
مرگ ما را عید می گیرند،چون سالیم ما سهرابی...
آن که مشغول تو شد دارد فراغ از دیگران...
رشکم آید که کسی سیر نِگه در تو کند... !...
درون دل به غیر از یار و فکرِ یار کِی گُنجد ؟...
جان ببَر آن جا که دلم بُرده ای......
به من برگرداین دریایِ غم لبریزِ دلتنگیست ... سامانی...