جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
قسم به عشق..که هیچ به دل نشسته ای، ز دل نخواهد رفت.....
تا کی دَوَماز شور تو دیوانه به هرکوی ؟!...
آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد؟...
مگر نه هیمه ی عشقم ؟ مرا بسوزانید...
وَز دور منِ خسته به حسرت نگرانت......
بى تو شب ، شب است اما بخیر نیست ...!...
شادی کنان غمِ تو به رویم سلام کرد......
ای بغض فرو ریخته مرا مرد نگه دار . ....
شب ها بدون خمار چشمانت شبم بخیر نخواهد شد منش...
جائی که تو بنشینیبس فتنه که برخیزد......
ای فتنه !در کمین دل و هوش کیستی؟...
کاش نقاشِ تو اینقدر هنرمند نبود...
خمارِ صد شبه دارم شرابخانه کجاست؟ ...
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم؟...
عمری است که در دامم و صیاد ندارم.....
...
خمیرمایهٔ غم ها همین غمِ نان است......
موسیقیِ سکوت، صدایی شنیدنی ست......
ای یار کجایی که در آغوش نه ای ...؟...
تو مرا عفو مکن ، جرمِ من از یاد ببر......
عشق بازی چیست سر در پای جانان باختن...
به افسوس میرود ایام......
ما از تبارِ بغضیم ؛آسودگی روا نیست ......
جز نقش تو نیست در ضمیرم......
آه از این سوزِ درون کز خویش ایمن نیستم... لاهیجانی...
حال من خوب است اما با تو بهتر می شود ......
هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد.......
بس است آمدن و رفتنِ نفس ما را...
که فراوان طلبت کردم و نتْوانستم......
قدرِ وصالش اکنون ، دانی که در فراقی .....
یاد کن یک دم و صد سال فراموشم کن... اصفهانی...
آمده ام که تا به خود ، گوش کشان کشانمت......
حتی اگر نباشی می آفرینمت....
قد أصابِنی عطُش لِحدیثک أفلا تروُینی؟...تشنه حرف هاتم ، نمی خواهی سیرابم کنی ؟...
نشد که بی تو کسی بشکند خمارِ مُدامَم......
خبرش بگو که جانم بدهم به مژدگانی .....
با تو به اوج می رسد، معنیِ دوست داشتن......
بمان که یار توام عشق کن که یار منی️...
پذیرفت این دل ز عشقت خرابی......
بی دل مَنم که دلم مانده پیش تو......
این که دردم را نمی دانی ، بُود دردِ دگر......
ما سراسر آبله، عالم سراپا سوزن است......
وصلِ صد ساله حریفِ شبِ هجرانش نیست...
لعنت به وضعِ دور ز دلدار زیستن... ...
مستغنی از وصال توام با خیال تو......
تو عاشقانه ترینشعرِ روزگارِ منی!...
بیمِ مات است در این بازیِ بیهوده مرا... ...
چه سازم به خاری که در دل نشیند.....
حسرت او نمی رود از دل پاره پاره ام...
ز تمام بودنی ها،تو همین از آن من باش......