پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ترا، ای چرخ، بسیار آزمودمهمانی و همانی و همانی!...
بی تو تاریک نشستم، تو چراغ که شدی؟...
بر من این جا تو اگر عرضه کنی هشت بهشت ندهم دل به بهشت تو، که دیدار اینجاست...
فرزند بندهایست، خدا را، غمش مخورکان نیستی که به ز خدا بنده پروری بیتی از قصیده اوحدی...
گفتی که: به وصلم برسی زود،مخور غمآری، برسم،گر ز غمت زنده بمانم!...
چو دل در دیگری بستی نگاهش دار، من رفتم...
هزار دیده به روی تو ناظرند و تو خود نظر به روی کسی بر نمی کنی از ناز...
دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟...
صبرم از پای درآمد، تو مرا دست بگیر...
امشب از پیش من شیفته دل دور مرو نور چشم منی، ای چشم مرا نور،مرو...
دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو، که معشوقی و محبوبی و منظور، مرو...
جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟...
بهار و بوستان ما سر کوی تو بس باشدچراغ مجلس ما پرتو روی تو بس باشد ️️️...
بی تو تاریک نشستم،تو چراغِ که شدی؟ ...
دود از دلم برآمد، دادی بده دلم را......
نفسم گرفت ازین غمنفسی هوای من کن......
که فراوان طلبت کردم و نتْوانستم......
دل رنجور مرا نیست به غیر از تو دوا...
کس ندانم که جفا داند و بر ما نکُند......
گفته بودی که: به فریاد تو روزی برسمکی به فریاد رسی؟ ای همه فریاد ز تو...
ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺩﺭ طلبت ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻟﻢ ﺩﺍﺷﺖ، ﻣﺮﻭ ﺑﺎﺧﺘﻢ ﺩﺭ هوست ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻮﺩ، ﺑﯿﺎ ...
عمری که نه با توست، کَسَش عمر نخواند......
هر که قَتلی بکند کُشته بهایی بدهد تو مَرا کُشتی و امیدِ بها نیست چرا؟ ...
در ضمیرِ ما نمی گُنجد بغیر از دوست کَس.....
تو مرا کُشتی و امید ِ بها نیست چرا؟ ...
هلاکِ همچو منی در غم تو حیف نباشد؟...
بیار بوسه، که اِمروز نیست روز مدارا......
دردا!کز اشتیاقِ تو عمرم به باد رفت......
تنم در قید بیماریست بی تو.......
زِ ما بودی، جدا بودن روا نیست......
زِ ما بودی جدا بودَن روا نیست......
غمِ هجرِ تو بُنیادم بخواهد کَند...میدانم......
تویی که از لب لعلت گلاب می ریزد......
من جز تو کس ندارم، پنهان و آشکارا...
صد مهر دیده از ما، ناداده نیم بوسه.....
شیرین تر از دلدار من ، دلدار نتوان یافتنمسکین تر از من عاشقی ، غم خوار نتوان یافتن!! ️️️...
شب هجرانت ای دلبر! شب یلداست پنداریرخت نوروز و دیدار تو عید ماست پنداری...
باد بهار می دمد و من ز یار دوربا غم نشسته دایم و از غمگسار دور...
دل تنگ خویشتن را به تو میدهم، نگارابپذیر تحفهٔ من، که عظیم تنگ دستم...
ای آنکه ز هِجر تو ندیدیم رهایی ؛باز آی که دل خسته شد از بارِ جدایی...
چو تو خنده بر گشایی زلبت نبات خیزد چو تو خنده بر گشایی...
به غم خویشچنان شیفته کردی بازمکز خیال توبه خود نیز نمی پردازم ...
مست توام چه می دهیباده به دست مست خود ؟...
ز لبت نبات خیزدچو خنده برگشایی ......
بی تو تاریک نشستمتو چراغ که شدی ؟!...