سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
سینه گرم و مژه خونبار و سحر نزدیکست باخبر باش که آهم به اثر نزدیکست...
چه سازم به خاری که در دل نشیند.....
من و از محفلش اندیشه ی رفتن؟ محال است این......
من و از دور نگاهی به تو آن بختم کو؟که نشینی به منِ بی سر و سامان نزدیک...
حسرتِ رویِ توام تا دمِ مردن باقی ست......