شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
گمان مبر که جدایى به اختیارِ من است......
ای خوش آنشب که سر زلف تو در دست آرم ...
دیدم دل خاص و عام بردیمن نیز دلاوری نمودم.....
به بوسه اى چه شود گر مرا دهان بندى؟...
شب عید است و می باید در میخانه وا کردن... کاشانی...
دانی که رویم از همه عالم به روی توست ؟...
الآن أبکی بدمع الروح لا المقل. اکنون با اشک های روح و نه چشمان، می گریم....
با هرچه به جز توست ، مرا ساز مده ...
نخستین شرط عشق است آزمودن ......
سایه ی او شدم ،چون گریزم از او؟!...
از لب شکرین او بوسه به جان خریده ام......
عهدِ ما با تو نه عهدی که تغیّر بپذیرد......
مرو که با تو هر چه هست می رود ......
آه از آن رفتگانِ بی برگشت ......
ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما.....
من همانم که شبی عشق به تاراجش برد......
بی تو بودن نتوان با تو نبودن نتوان......
منم آن که یک جهان را ز غمت به باد دادم...
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می دارم...️...
که مِی با دیگری خورده ست و با ما سر گران دارد......
به تو حاصلی ندارد غمِ روزگار گفتن......
عالمى را برده از یاد آنکه در یادِ من است......
دِگَرم آرزوی عشقی نیست......
اصلا به تو افتاد مسیرمکه بمیرم.......
فروختم به دو تا بوسه کلّ دنیا را!...
من دست نخواهم برد الّا به سر زلفت...
برآ از ظلمت تن تا که نور جان شود پیدا......
بی نصیبی همچو من نتوان به عالم یافتن... بخاری...
با ما چه می کند دلِ از ما جدای ما... ...
رفتی وُ از فراقِ تواز پا درآمدم......
من آن بهتر که در عشق تو رسوای جهان باشم... ...
شراب با تو حلال است و آب، بی تو حرام......
تلخ دارد زندگی بر ما دلِ خودکامِ ما... ...
ساز بی آهنگم و یکسر نوایم خارج است... همدانی...
چه خواهش ها در این خاموشی گویاستنشنیدی؟...
یک لبش جان می ستاند ، یک لبش جان میدهد... ...
بی تو زنده ام یعنی مرگ بی اجل دارم.....
یک شب لبان تشنه ی من با شوقدر آتش لبان تو می سوزد…...
هر که محرابش تو باشی ؛ سر ز خلوت برنیارد... ...
مددی!که نیم مستم.بده آن قدح به دستم…...
تا فراموشی به خاطرهاست در یادیم ما...
وجودم از تمنای توسرشار است......
وقت آن که دل رفته به ما بازآری......
هر کجا هست غمی دربه درِ خانه ی ماست... _نیشابوری...
أراک فأنجو مِن المَوت...می بینمت و از مرگ نجات پیدا می کنم......
تو را که گفت که من بى تو می توانم بود؟ ای...
در رکاب باد چون برگ خزان افتاده ایم ......
که آتش را کسی چندان که کاود، بیش تر سوزد مشهدی...
مرحمت کن، گاه گاه از خویش غافل کن مَرا......
جان به جانان همچنان مستعجل ست.....