پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شاملو :سخت است فهماندن چیزی به کسی که برای نفهمیدن آن پول می گیرد....
دنیا بسیار زیباتر میشد اگر انسان ها به جای دینبه انسانیت معتقد بودند …انسانیت چیزی ست ورای همه ی ادیانانسانیت مهربانیست و نماز و دعا و روزه ندارد..انسانیت گاهی یک لبخند استکه به کودک غمگینی هدیه می کنید …...
هیچ کجا هیچ زمان فریادِ زندگی بی جواب نمانده است.به صداهای دور گوش می دهم از دور به صدای من گوش می دهندمن زنده امفریادِ من بی جواب نیست، قلبِ خوبِ تو جوابِ فریادِ من است....
شاملو:نه با سیاهی ها ناامید شوو نه با سپیدی ها دلخوش...ترکیب هر دوی این هاستکه زندگی رامیسازد......
تو را چه سود از باغ و درختکه با یاس هابه داس سخن گفته ای...
در آفتابِ گرمِ یک بعدازظهرِ تابستاندر دنیای بزرگِ دردم زاده شدم.دو چشمِ بزرگِ خورشیدی در چشمهای من شکفتو دو سکوتِ پُرطنین در گوشوارههای من درخشید:« نجاتم بده ای کلیدِ بزرگِ نقرهی زندانِ تاریکِ من،مرا نجات بده!»« مرا به پیشِ خودت ببر،سردارِ رؤیاییِ خوابهای سپیدِ من،مرا به پیشِ خودت ببر!»...
حرف دل همه رو شاملو گفته:«برای تو، برای چشم هایت، برای من، برای دردهایم، برای ما، برای این همه تنهایی...ای کاش خدا کاری کند...!...
چشمانِ تو شبچراغِ تاریکِ من است...
خنده هایت مست میکند مرا گرچه خود نمیدانی آیدای زندگی من هستی...
مرگم باد !اگر لحظه ای کوتاه بیایماز تکرار این پیش پا افتاده ترین حرفکه دوستت دارم …دوستت دارم ؛به نجابت باران قسم …...
هر چه بیشتر می بینمتاحتیاجم به دیدنت بیشتر می شود!...
مرگم باد!اگر دمی کوتاه آیم...از تکرار این پیش و پا افتاده ترین سخن که:دوستت دارم......
مگذار دیگران نام تو را بدانند …همین زلال بی کران چشمانتبرای پچ پچ هزار ساله آنان کافیست!شاملو...
نگذار دیگران نام تو را بدانندهمین زلال چشمانتبرای پچ پچ هزار ساله آنان کافیست......
برای توبرای چشمهایتبرای منبرای دردهایمبرای مابرای اینهمه تنهاییای کاش خدا کاری کند......
دلهای ما که بهم نزدیک باشد، دیگر چه فرقی می کند که کجای این جهان باشیم دور باش اما نزدیک ...من از نزدیک بودنهای دور می ترسم...
عشق وجود دارد...فقط بعضی ها مثل آیدا می مانند و شاملو میسازند...اما بعضی ها مثل ثریا میروند و شهریار را میکشند......
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می دارم...️...
بِسوده ترین کلام است دوست داشتن...
شاملو قبل از آشنایى با آیدامیخواست خودکشى کنه.....بعد از اومدن آیدا نوشت:آیدا، فسخِ عزیمت جاودانه بودهممون تو زندگیمون یه آیدا لازم داریم........
برای کوچه های پیچ در پیچ گیسوانت باید شاملو را خبر کنم!خیام دو خط شعر بگوید و بنان تصنیف کند!قصه ی گیسوانت سر دراز دارد...️️️...
تو ونوسِ برنزهای بودی با یه لبخندِ بیغش و سادهپیِ ردِت رو ماسهها میگشتاین نهنگِ به ساحل افتادهمن دچارِ نگاهِ ایرانیت، مستِ عطرِ فرانسویت بودمشمس بودی تو جلدِ یه پری و منِ دیوونه «مولویت» بودمشکلِ آیدای شاملو مُرده، غمِ پشتِ نگات مُسری بودبوفِ کوری نخونده داشتی تو اون دو نیلوفرِ سیاه و کبودحل شدم تو چشات و حس کردماگه از من جداشی میمیرممثلِ یه ماهیِ جدا از آب، لاله و لادنِ جدا از همطعمِ لبهات خلاصهی ط...
آیداى خوب نازنینم!مدت هاست که برایت چیزى ننوشته ام.زندگى مجال نمى دهد: غم نان!با وجود این، خودت بهتر می دانی...
حتی بگذار آفتاب نیز برنیایدبه خاطرِ ما اگربر ماش منّتیستچرا که عشقخودْ فردا ستخودْ همیشه است ......
با من از گرانش زمین،نیروی جاذبه،الگوریتم سخن نگومن آدم فکر کردن به مسئلههای چند مجهولی نیستمبا من کمی ساده باشبرایم نیت کن،حافظ بخواناز آینده حرف بزناز عشق و عاشقیهای شاملواز شعرهای مشیریبرایم آوازی بخوان که صدایت روحم را نوازش دهدموهایم را بباف که عجیب جای خالی دستانت را حس میکنندبرایم از عطر نرگسها بگوکه بعد از من عاشق آنها شدیبرایم...دوست داشتن من همین قدر ساده استبه ضرب و تقسیمهای شما هیچ ارتباطی نداردر...
من با چشم ها و لب هایتانس گرفتمچیزی در من فرو کش کردچیزی در من شکفتمن دوباره در گهواره ی کودکی خویش به خواب رفتمو لبخند آن زمانی ام راباز یافتم...
که من شب را تحمل کرده امبی آنکه به انتظار صبح مسلح بوده باشم......
به تو ثابت خواهم کرد که *عشق* تواناترین خدایان است...
و دایره ی حضورت جهان را در آغوش می گیرد...
چه بی تابانه میخواهمت... ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری...!...
هر دختری به یه شاملو نیاز دارهوهر پسری به یه فروغ .نه اینکه حتما شاعر باشناما حتما « عاشق » باشن . . ....
من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده......
همه ی لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گرددپروازی نه گریز گاهی گرددآی عشق ! آی عشق چهره ی آبی ات پیدا نیست...
کوه با نخستین سنگها آغاز میشودو انسان با نخستین درد...من با نخستین نگاه تو آغاز شدم...
تو جان مرا از تلخی و درد آکنده ایو من تو را دوست داشته امتو مهیب ترین دشمنی مراو من تو را ستوده ام...
کیستی ای مهربان ترین؟که من این گونه به جد، در دیار رویاهای خویشبا تو درنگ می کنم ؟کیستی که من جز اونمی بینم و نمی یابم ؟تو کیستی کهدر خیالم من اینگونه به اعتماد نام خود را با تو می گویم به کنارت می نشینمو بر زانوی تو، این چنین آرام به خواب می روم...
آن قدر دوستت دارم که گاهی از وحشت به لرزه می افتمزندگی من دیگر چیزی به جز تو نیستتو را دوست دارمو این دوست داشتن، حقیقتی استکه مرا به زندگی دلبسته می کند...
به جستجوی تو به درگاه کوه ها می گریمبه جستجوی تو در معبر بادها می گریمبه انتظار تصویر تواین دفتر خالیتا چند تا چندورق خواهد خورد...
من در تو نگاه میکنم و در تو نفس می کشمو زندگی در رگ من ادامه می یابد...
دل های ما که به هم نزدیک باشنددیگر چه فرقی می کند که کجای این جهان باشیمدور باش اما نزدیکمن از نزدیک بودن های دور می ترسم...
من چون جان ، تو را به سینه فشارم تنگ...
چه بی تابانه می خواهمت ای دوری ات آزمون تلخ زنده به گوریچه بی تابانه تو را طلب می کنم...
چشمانت راز آتش استو آغوشت اندک جایی برای زیستن و اندک جایی برای مردنپیشانیت آیینه ی بلندی است،تابناک و بلند ...و پیکرت حضورت بهشتی استکه گریز از جهنم را توجیه می کنددریایی که مرا غرق می کندتا از همه گناهان و دروغ شسته شوم...
تنها منم که زنده مانده ام در هوای تو...
تنها منم که زنده مانده امدر هوای توبی آنکه بپیچدنفس هایت در نفس هایم...
مرهم زخم های کهنه امکنج لبان توستبوسه نمیخواهمچیزی بگو...
تو بخواهمن برمی خیزم تا با تو ابدیتی بسازم...
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست دارمدر فراسوی مرزهای تنم تو را دوست دارمدر فراسوی عشق تو را دوست دارمو در فراسوی پیکرهایمان...
تو کجایی ؟در گستره ی بی مرز این جهانتو کجایی ؟من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام کنار تومن ایستاده ام برای توتو کجایی ؟...
معنی با تو بودن برای من به سلطنت رسیدن استچه قدر در کنار تو مغرورم...