پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آنکس که امید به پیروزی در ستیزه ای را ندارد یا آشکارا در حال شکست است، می خواهد هر چه بیشتر شیوه ی ستیزش دیگران را به شگفتی وادارد....
هر که از خویش فرمان نَبَرد بر او فرمان میرانند. چنین است سرشتِ زندگان....
ما به دوره ای تعلق داریم که فرهنگ را این خطر تهدید می کند که با ابزارهای فرهنگی نابودش سازند....
ای زندگی! به تازگی در دیدگانات نگریستم و گویی در ژرفنایِ ناپیمودنی غرقه شدم....
بیماران و میرندگان بودند که تن و زمین را خوار داشتند و مُلکِ مَلَکوت و قطرههایِ خونِ بازخَرَنده را ساختند. اما این زهرهایِ شیرین و افسردگیزا را نیز از تن و زمین گرفتند! میخواستند از بیچارگیشان بگریزند و ستارگان دور از دسترسِ ایشان بودند. پس آهی کشیدند و گفتند:ای کاش برای خزیدن به هستیِ دیگر و خوشبختی راههای آسمانی می بود! آنگاه راههایِ پنهان و جرعههایِ خون را بهرِ خویش بنیاد کردند....
آخرین پاداشِ مُرده، این است که دیگر نمی میرد....
پایین تنه دلیلی است برای آنکه چرا انسان خود را به آسانی خدا نمی انگارد....
والاتر و برتر از خویش بساز؛ ولی نخست باید خود را ساخته باشی، استوار در جسم و روح. مبادا تنها خود را تکثیر کنی، که بایست چیزی والاتر بسازی....
شما همگان غُرّیدن برایِ آزادی را از همه بیش دوست میدارید. امّا من بیایمان شدهام به رویدادهایِ بزرگی که پیرامونِشان غُرش و دود فراوان باشد.باورکن، رفیق دوزخی هیاهو! رویدادهایِ بزرگ نه پربانگترین که خاموشترین ساعتهایِ مایند.جهان نه گِردِ پایهگذارانِ هیاهوهایِ نو، که گردِ پایه گذارانِ ارزشهایِ نو میگردد: با گردشی بیصدا....
حکمت درد کمتر از حکمت لذت نیست. درد نیز مانند لذت، یکی از نیروهای بنیادین بقای نوع است؛ زیرا اگر جز این بود، نیروی درد مدتها پیش از بین رفته بود....
باورها دشمنان خطرناک تری از دروغ، برای حقیقت هستند....
مثلی است به روسی که می گوید: فلانی در حماقت مقامی قدسی یافته است - مباد آنکه کارمان سرانجام از صداقت به تقدس و ملال آوری بکشد! این مجال کوتاه زندگی را چه جای آنکه - به ملال بگذرد!...
وجود تنها یک آدم بی نشاط کافی است تا کل یک خانه را مسموم ساخته و فضای آن را تیره و تار سازد....
حقیقت وهمی است که بدون آن یک گونه خاص قادر به زنده ماندن نیست....
زن کامل نوع انسانی والاتری از مرد کامل است، هرچند بسیار کمیاب تر از مرد است....
چه نیک می توانیم حواس خویش را گذرگاهی برای امور سطحی و اندیشه خویش را شهوتی خدایی برای جهش ها و خطاها بدانیم! از همان سر منزل کار دریافته ایم که ناآگاهی خویش را پاس بداریم تا از خود زندگی لذت ببریم!...
آدمی هر چه روح شادمانه و مطمئن تری داشته باشد، آن قهقهه ی بلند را بیش تر از یاد می برد و بر عکس پیوسته تبسمی نغز بر لبش نقش می بندد که نشانه شگفتی در باب امور پنهان و بسیار پسندیده در زندگی نیک است....
در انسان صاحب نبوغ اگر دست کم دو چیز دیگر وجود نداشته باشد، وجودش تابآوردنی نیست: شکرگزاری و پاکی...
آنچه کامل شده، هر آنچه رسیده و پخته، خواهان مرگ است. آنچه نارس است می خواهد زندگی کند. هر آنچه در رنج است، می خواهد زنده بماند، تا شاید رسیده و شادان و دلخواه شود، دلخواه از آن رو که هر چه فراتر رود، برتر و درخشان تر شود....
با من می گویید:تاب آوردنِ زندگی دشوار است. پس گردنفَرازی ات در بامداد و اُفتادگی ات در شامگاه چی ست؟ تابآوردنِ زندگی دشوار است: امّا خود را چنین نازپروده منمای! ما همه نرینه و مادینه خرانِ خوش خط و خالِ بارکش ایم! ما را چه نسبت است با غنچهای که از نشستنِ ژالهای بر تناش بر خویش می لرزد؟...
فرزندی پدید نیاورید، مگر زمانی که قادر باشید آفریننده ای بیافرینید....
کارهایِ بزرگ را همه دور از بازار و نامآوری کردهاند. پایهگذرانِ ارزشهای نو همیشه دور از بازار و نامآوری زیسته اند. بگریز، دوستِ من، به تنهایی ات بگریز! تو را از مگسانِ زهرآگین، زخمگین میبینم. بگریز بدانجا که بادِ تند و خُنَک وزان است....
فیلسوف چنان که ما، جانهای آزاده، درکش می کنیم، انسانی است که بیشترین مسئولیت و وجدان را برای تکامل کلی انسان دارد....
انسان، بیشتر دلباخته ی اشتیاق خویش است تا آنچه اشتیاقش را برانگیخته است....
وَه که در جهان کدام ابلهی به پایهیِ ابلهیِ رحیمان رسیده است و در جهان چه چیز به اندازهیِ ابلهیِ رحیمان مایهیِ رنج فراهم کرده است!وای بر آن عاشقانی که از رحمِشان برتر، پایگاهی ندارند.شیطان روزی با من چنین گفت: خدا را نیز دوزخی هست، دوزخِ او عشق به انسان است....
کسی که دلش را به بند بکشد جانش را آزاد کرده است....
باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا میکنند....
مردم همیشه بر کسی که برای زندگی اش الگوهای شخصی اختیار می کند خشم میگیرند؛ چون منش خلاف عرفی که برمی گزیند باعث می شود مردم احساس خفت کنند، همانند موجودات عادی....