پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
از گذشته ی دیروزتا گذشته ی فردابرای مُردنبه قدری نشانه هستکه گمان می کنمبه آرزویمیعنی حق انتخاب،رسیده ام«آرمان پرناک»...
هیچ کس فقیر نمی زاید، مردن در فقر، مصیبت است...حجت اله حبیبی...
و در نهایت فراموش خواهیم شد و دیگر کسی مارا نخواهد شناخت، حتی اگر از گور برخاسته و به میان مردم بیاییم... در دهه ها و سده ها و هزاره های آینده تبدیل به خاک خواهیم شد و در اعماق زمین به سکوت ادامه خواهیم داد و اما مردمی که روی قبرهای چند طبقه و یا آسفالت شده ی مان قدم می گذارند و راه می روند، نمی دانند که آن ها نیز روزی به همین سرنوشت، دچار خواهند شد، روزی می رسد که جوری از صحنه ی روزگار محو می شوند که گویی هیچ وقت همچین اشخاصی وجود نداشته اند، تم...
تا به خودم آمدم، فهمیدم که بیمارم، یک بیمار روانی، روحم بیمار است، روانم درد می کند، قلبم تیر می کشد و بی رحمانه بر وجودم تازیانه می زند، گاه به مانند یک مار زخمی به دیگران نیش میزنم و پرخاش می کنم و گاه مهربان و مظلوم می شوم درست مثل یک کودک پاک و معصوم،گاهی بی دلیل بغض می کنم و گریه ام می گیرد و گاه بی دلیل شاد می شوم و لبخند می زنم، گاه عاشق می شوم و گاه از عشق بیزار، گاهی دوست دارم فرار کنم و به کشور یا شهری دور سفر کنم و جایی زندگی کنم که نه...
زمانی که می میری،به ناگاه همگان دوستت خواهند داشت!معشوقه ات به سویت خواهد آمد بی هر بهانه ای،دوستانت از با تو بودن، سخن می رانند،و همگی اعلام می کنند که چه انسان شریفی بودی!البته در وقت مردنت...شعر: بیان ابراهیمترجمه : زانا کوردستانی...
من از مُردن نمی ترسم هزاران بار من مُردم میان باغ رؤیاها .حجت اله حبیبی...
من می مردم براش مثل اون ماهی خنگی که سرشو می کوبید لب تُنگ .مثل اون پرنده ای که لب پنجره نشسته بود و زیر لبی جیک جیک می کرد .مثل مادربزرگم ! که بعد رفتن آقا جون دل تو دلش نمونده بود ...بغض می کرد ، دعا می خوند!بغض می کرد ، می خوابید ! آنقدر مردم براش تا سِری آخر گوشه یه قبرستون خاکم کردن ... نویسنده زهرا تاجمیری...
خوبِ من؛ دیگر دستم از آسمانت کوتاه شدحتی؛ چکاوک هم برایِ همیشه مُردو ابرها نیز؛تا ابد خواهندگریست،بر این سوگ.شیما رحمانی...
صد هزاران آرزو در گور بردن مشکل است...
تا امروز خواب را نوعی مردن می دانستم. فکر می کردم مرگ، امتداد خواب باشد. خوابی بسیار عمیق تر از خواب های عادی. خوابی که از هر گونه خودآگاهی خالی است؛ آرامش ابدی، خاموشی مطلق. اما حالا به این فکر افتاده ام که قبلن اشتباه می کردم. شاید مرگ هیچ شباهتی به خوابیدن نداشته باشد. شاید مرگ به کلی در مقوله دیگری بگنجد؛ چیزی شبیه این تاریکی بیدار، بی پایان و بی انتها، که حالا درون خود احساس می کنم. نه، اگر این طور بود، خیلی وحشتناک می ...
مردن عاشق ،نمی میراندشدر چراغی تازه می گیراندش...
خسته تر از آنم که نالان بمیرم مرده تر از آن که با درد بمیرماز دلم دیگر نتوان خبری گرفت افسرده تر از آنم که که گریان بمیرم...
مردن،هم دیگر معنای خودش را نداردآره،آن کسیکه روزگاری بی تو بودن را مرگ می دیدرا چه شد؟کجاست؟!همه چی رنگ باخته استزندگی لطفاهیسسسسس!!!✍مهدیه باریکانی...
من دیگر آن هایی را که دوست دارمنخواهم دید و مردن این استموریل باربری ظرافت جوجه تیغی...
آدم ها گاهی به طرز عجیبی می میرند..گاهی بین نت های موسیقی سازی که دلبرشان برای دیگران مینوازد غرق میشوند...لا به لای موهایی که سهم دستانش بودند اما توسط دیگران بافته می شوند خفقان میگیرد...بین گره دستان دو عابر در پیاده رو دنیا برایشان تمام میشود... گاهی در تصادف یک نگاه جان میدهند...راه های زیادی برای مرگ هست نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
☔️♡ - اگه یه روز بیای ببینی نیستم... چیکار میکنی؟!+ معلومه!! میمیرم...- میمیری؟! + آره! - نه دیگه...! نشد! نباید بمیری!باید بگردی دنبالم، پیدام کنی:)نویسنده: ریحانه غلامی...
☔️♡ - چرا فُحش میدی؟!+ چون آدمای شاخ اینجورین...- چرا لباسات این شکلیه؟!+ مدل شاخیه!- این عکسا... آهنگا... فیلما...؟!+ شاخا اینجورین! - شاخا بدون لباس میان جلوی دوربین؟! شاخا حراج میزنن به قشنگیا و داشته هاشون؟! دل میدن به چرت و پرتای بقیه؟! یه جوری حرف میزنن آدم تو هر جمله شون پنج تا کلمه سانسور کنه؟! شاخا خدا و دین و ایمون شونو به تمسخر میگیرن؟! شاخا دل میدن به دل همه و قلوه ی تیکه تیکه شده تحویل میگیرن؟! شاخا روی دستاشون جای تیغ ...
متن۵۱:از مردن نمیترسم،از زندگی چرا.دیگه کسیو نمیشناسم که خالصانه پاک باشه،خالصانه دلش با منو تو باشه!اگه تو میشناسی بگو...دلم آزادی بیان میخواد؛آزادینه که سرزمینو مرزو بوممو دوست نداشته باشم،نه؛اصلا اینجوری نیستمن میگم بیایم حقوق بشریو تو چند خط واضح برای همه بیان کنیم.من میگم بیام آدم هارو بر حسب عشقو معرفت بچینیمو طبقه بندی کنیم نه پولو ثروت!ما از گل بودیمو هستیم،خلقت عظیم بودخدا هم در وجود من ،هم در وجود تو، دانه عشقو محبت نش...
ترس از مرگ ناشی از ترس از زندگی است. انسانی که به درستی زندگی می کند در هر لحظه آماده مردن است....
ما هرکه باشیم، کسی را داریم که برای نفس کشیدنمان لازم است، اگر نداشته باشیم هوا نداریم، خفه میشویم، آنوقت است که انسان میمیرد ...مُردن از نبودن عشق، هولناک است؛ خفقان جان است !...
مردن فقط وقتی قشنگه؛ که تو بخندیُ من برای خنده هات بمیرم️️️...
خوبیم! عمیقا خوبیم...گیر کردهایم میانِ زهدانِ گربهی بداقبالی که مادر ماست... که دائم از درد به خود میپیچد، به در و دیوار میکوبد و ما دانه دانه میمیریم، ولی تمام نمیشویم، میمانیم تا نفر به نفر، مردنِ عزیزانمان را به نظاره بنشینیم و روزی هزاران بار بمیریم...خوبیم، هرچند سیلیِ ناحق زیاد خوردهایم، که همیشه سیلیاش حوالهی دیگران است و درد و خونمردگیاش برای ما، که همیشه تهدیدش حوالهی دیگران است و تاوانش برای ما... هرچند آسمان هم این روزه...
خواب میدیدمت...گفتى میترسم ! میخواستم بگویم بمیرم برایت اما گفتم زندگى کنم برایت...چشمهایت کیف کردند. بعد تو از ته دل خندیدى و پر زدى آمدى در آغوشم خوابیدى...آنقدر سبک و آرام که انگار تا به حال حتى رنج زاده شدن را هم نکشیده باشى.پدربزرگم که در آسمان است برایم از خدا که همیشه راست میگوید نقل قول میکرد که( آدم را در رنج آفریده ام) ....آرى...باید برایت زندگى کنم با همه دردها و رنجهایش...وگرنه مردن که رفتن است...راحت شدن است...تنها گذاشتن بقیه است ...
راه های زیادی برای زندگی کردن وجود دارد و راه های زیادی هم برای مردن، اما ته همه ی آنها به یک جا ختم میشود....
دل به کف غصه نباید سپرداول و آخر همه خواهیم مرد...
️میگن آدم دوبار میمیره ؛ یه بار وقتی که روح از بدنش جدا میشه و یه بار وقتی کسی که دوسش داره برای آخرین بار اسمشو صدا می زنه....
آخرین پاداشِ مُرده، این است که دیگر نمی میرد....
دوست داشتنت را به تو نه!بلکه به کل دنیا ثابت خواهم کرد..که یکبار مردن ارزش این حرف هارا دارد..!!...
بعد از ۵۰ سالگی، اگه صبح بیدار شدی،دیدی هیچ جات درد نمی کنه،شک نکن مُردی...!...
حالا می فهمم که مُردن آسونه. زندگی کردنه که سخته......
ﻫﻤﻪ ﻓﻜﺮﺍﺗﻮ ﺑﻜﻦﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﻫﺎﺗﻮ ﺑﺮﻭﻫﻤﻪ ﺩﻭﺭﺍﺗﻮ ﺑﺰﻥﺣﺴﺘﻮ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﻛﻪﺧﯿﻠﯽ ﻣﯿﻤﯿﺮﻥ ﺑﺮﺍﺕﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩﻧﻪ ﺣﺲ ﻣﻨﻮﺑﺬﺍﺭ ﺭﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻫﺎﺕ.....
به آرامی شروع به مردن می کنیاگر سفر نکنیاگر کتاب نخوانیاگر لباس رنگی نپوشی......
در دم مردن بیا یک دم کنارم یا حسین جان زهرا مادرت چشم انتظارم یا حسین...
چشمانت راز آتش استو عشق ات پیروزى آدمى ستهنگامى که به جنگ تقدیر مى شتابدو آغوش اتاندک جایى براى زیستناندک جایى براى مردن...
به آرامی آغاز به مردن میکنی ، اگر... سفر نکنی ، کتاب نخوانی ، برده عادات خود شوی ، همیشه از یک راه تکراری بروی روز مره گی را تغییر ندهی ، از شور حرارات احساسات سرکش دوری کنی زندگی کن !...