شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
نه بستهام به کس دل، نه بسته کس به من دلچو تختهپاره بر موج، رها، رها، رها منز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیکبه من هر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا مننه چشم دل به سویی، نه باده در سبوییکه تر کنم گلویی به یاد آشنا منستارهها نهفتم در آسمان ابریدلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من......
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوستحرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم...
به خواب می ماند،تنها، به خواب می ماندچراغ،آیینه،دیوار، بی تو غمگینندتو نیستی که ببینیچگونه با دیواربه مهربانی یک دوست،از تو می گویمتو نیستی که ببینی ، چگونه از دیوارجواب می شنوم....
و توهر جا و هر کجای جهان که باشیباز به رویاهای من بازخواهی گشتتو مرا ربوده، مرا کشتهمرا به خاکستر خواب ها نشانده ایهم از این روست که هر شبتا سپیده دم بیدارمعشق همین است در سرزمین منمن کشنده ی خواب های خویش را دوست می دارم......
فکر نکن دشمن داشتن در زندگی درد و رنجه،میتونه نعمت هم باشه، یه آدم عاقل از دشمن هاش بیشتر چیز یاد میگیره تا یه آدم احمق از دوستاش!...
خطرناک ترین موجود دنیا، یه دوست قلابیه ......
خوب است که آدم را دوست داشته باشند،حتی اگر دوام نداشته باشد.خوب است که آدم بداند روزی روزگاری من بودم و او.....
ﺑﻌﻀﯽ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﺑﻌﻀﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ......
با من هزار نوبت اگر دشمنی کنیای دوست هم چنان دل من مهربان توست...
زندگی با دوستان واقعی، زیباتر است......
برای تو دوست خوبم :برای تو مینویسم با تمام وجودم ؛ امروز برایت از آسمان وابرها میخواهم بگویممیدانم تو هم گاهی دلت می گیردوغمی قلبت را فشار میدهدبغض راه گلویت را می بنددو شرم مانع از گریستن ات می شود ؛ودنبال آرامش هستی تا حداقل دمی تو را از اندوه دور کند ؛ خوب من بازی قشنگی را از بچگی آموختمبازی با ابرهاهر وقت دلم تنگ بود و دنیا برایم قفسی بود ونمی خواستم به زمین و زمینیان نگاه کنممی نشستم توی حیاط و به آسمان نگاه میکردم ...